🌼مهربانی چقدر خوبه یکی بود یکی نبود در جنگل سبز و خرمی حیوانات زیادی در شادی و نشاط زندگی می کردند. در این جنگل به تازگی سه زنبور زیبا به دنیا آمده بودند و با هم به بازی کردن مشغول شدند. یک روز یکی از زنبور ها به دو زنبور دیگر گفت: من شنیده ام بعد از رودخانه گل‌های بسیار زیبایی روئیده و اگر به آنجا برویم، می‌توانیم از زیبایی آن‌ها لذت ببریم و شاید حتی کمی عسل هم پیدا کنیم! دو زنبور دیگر با اشتیاق به او نگاه کردند و گفتند: "چه عالی! بیایید برویم و آن گل‌های زیبا را ببینیم!" پس زنبورها تصمیم گرفتند که به سمت رودخانه پرواز کنند. زنبورها با بال‌های زرد و سیاه خود به سمت رودخانه پرواز کردند و در مسیر، از نسیم ملایم و عطر گل‌ها لذت می‌بردند. وقتی به رودخانه رسیدند، منظره‌ای شگفت‌انگیز پیش رویشان بود. گل‌های رنگارنگ در کنار آب درخشان می‌رقصیدند و زنبورها با خوشحالی به سمت آن‌ها پرواز کردند. زنبورها در میان گل‌ها پرواز کردند و از عطر و زیبایی آن‌ها لذت می‌بردند. یکی از زنبورها گفت: "ببینید! این گل‌ها چقدر زیبا هستند! باید از شهد آن‌ها استفاده کنیم و عسل خوشمزه‌ای بسازیم." دو زنبور دیگر با سر تایید کردند و شروع به جمع‌آوری شهد از گل‌ها کردند. در همین حین، ناگهان صدای بلندی از دور به گوششان رسید. زنبورها به سمت صدا پرواز کردند و دیدند که یک سنجاب کوچک در حال تلاش برای بالا رفتن از درختی بزرگ است، اما به نظر می‌رسید که خیلی خسته و ناامید است. زنبورها به سنجاب نزدیک شدند و یکی از آن‌ها گفت: "سلام! چرا اینقدر ناراحتی؟" سنجاب با صدای نازک گفت: "من می‌خواهم به بالای درخت بروم تا کمی آجیل جمع کنم، اما خیلی خسته‌ام و نمی‌توانم به تنهایی این کار را انجام دهم." زنبورها با هم مشورت کردند و تصمیم گرفتند که به سنجاب کمک کنند. یکی از زنبورها گفت: "ما می‌توانیم به تو کمک کنیم! اگر تو به ما نشان بدهی که کجا آجیل‌ها هستند، ما می‌توانیم آن‌ها را برایت بیاوریم." سنجاب با خوشحالی قبول کرد و زنبورها شروع به پرواز کردند. آن‌ها به بالای درخت پرواز کردند و آجیل‌ها را جمع‌آوری کردند و به سنجاب دادند. سنجاب از کمک زنبورها بسیار خوشحال شد و گفت: "خیلی ممنون! شما واقعاً دوستان خوبی هستید." زنبورها با لبخند گفتند: "دوستی و کمک به دیگران همیشه مهم است. ما خوشحالیم که توانستیم به تو کمک کنیم." بعد از آن روز، زنبورها و سنجاب دوستان خوبی شدند و هر بار که زنبورها به رودخانه می‌رفتند، سنجاب هم به آن‌ها ملحق می‌شد. آن‌ها با هم بازی می‌کردند و از زیبایی‌های جنگل لذت می‌بردند. و این‌گونه، زنبورها یاد گرفتند که دوستی و همکاری با دیگران می‌تواند زندگی را زیباتر کند و این دوستی برای همیشه در دل‌هایشان باقی ماند. پایان. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6