🔸می دانست من پول قبول نمی كنم يك جعبه پرگار مهندسی بسيار مفصل كه از عاج فيل و پلاتين درست شده بود به من داد. جعبه ای كه روكش پوست آهو داشت. 🔸من و برادرم ماتمان برده بود. وقتی ديدم برادرم كنار پدر نشسته و سرش گرم است فورا بی آنكه كسی متوجه شود سالن را ترك كردم و خودم را به حاج علی رساندم. اين كار من طبيعی بود. 🔸 از طرفی نمی خواستم مادرم را تنها بگذارم و ناراحتشان كنم و از طرفی حاج علی را راهنمای خوب و دلسوزی می دانستم. 🔸 من كه از مهربانی های زياد و ناگهانی پدرم خيلی متعجب شده بودم علت را از حاج علی پرسيدم و به او گفتم: تا يك ساعت پيش يقه ی كت من وصله داشت و حالا لباس به اين زيبايی و گراني؟! 🔸از طرف ديگر ما نان شب نداريم بخوريم آن وقت پدرم به برادرم يك سكه 5 مريمی(اشرفی ) می دهد و به من جعبه ی به اين گرانی پرگار و وسايل مهندسی؟ جريان چيست؟ 🔸‹‹حاج علی با چشمان نگران گفت : ‹‹من هم به او قول دادم كه حرف هايش را برای كسی بازگو نكنم. حاج علی هم كه مرا می شناخت و هميشه می گفت محمود خان دهنش محكم است به من گفت: .. ادامه دارد.. 🌹@Gilan_tanhamasir