📖
سرگذشت استعمار
🔶🔸
زندانی از طلا
آتاهوالپا در زندان چاره ای برای آزادی خود اندیشید. او که از حرص و ولع اسپانیایی ها به طلا آگاهی داشت به پیثارو پیشنهاد کرد در برابر آزادی خود میتواند اتاقی را که در آن زندانی بود پر از طلا کند. این اتاق هفت متر طول و پنج متر عرض داشت. پیثارو پیشنهاد را پذیرفت.
آتاهوالپا پیکهایی را به بخشهای گوناگون کشورش روانه کرد تا از مردم بخواهند برای آزادی پادشاهشان هر قدر که میتوانند طلا جمع آوری کنند.
چیزی نگذشت که گروههای بزرگی از سرخپوستان با ذخایر طلای خود به طرف شهر کاخامارکا سرازیر شدند.
سلولی که آتاهوالپا در آن زندانی بود از این طلاها لبریز شد پیثارو نمیتوانست شادی خود را از دیدن این صحنه پنهان کند آتاهوالیا از او خواست که اکنون به عهد خود وفا و او را آزاد کند. پیثارو چنین قصدی نداشت.
اسپانیایی ها امپراتور اینکا را به اتهام قتل برادر پرستش خدایان دروغین و توطئه برضد اسپانیایی ها به اعدام محکوم کردند او باید روی تلی از هیزم سوزانده میشد؛ اما به او گفته شد که اگر دین مسیحیت را بپذیرد به جای سوزانده شدن خفه خواهد شد.
آتاهوالپا در آغاز از پذیرفتن مسیحیت سر باز زد؛ اما همین که او را روی تل هیزم قرار دادند جرئتش را از دست داد و گفت که حاضر است مسیحی شود.
آتاهوالپا را غسل تعمید دادند و سپس با یک سیم فلزی در حالی که کشیش برایش دعا میخواند خفه اش کردند.
پیثارو پس از قتل امپراتور عازم فتح شیلی شد. سپس به پرو بازگشت و شهر لیما را پایه گذاری کرد که امروز نیز پایتخت این کشور است در لیما گروهی از جویندگان طلا به خانه اش ریختند و گلوی فاتح بزرگ را بریدند و به زندگی پرماجرای او پایان دادند.
پس از فتوحات پیثارو اسپانیایی ها تنها آرژانتین و پاراگوئه را فتح کردند و از آن پس به بهره برداری از منابع و معادن کشورهای تسخیر شده پرداختند.
گسترش کشاورزی در این سرزمین ها باعث شد اروپایی ها با محصولاتی مانند ذرت سیب زمینی کاکائو و توتون آشنا شوند.
#داستانک
#سرگذشت_استعمار
✍️
نویسنده : مهدی میرکیایی
─━━━━━⊱🌼⊰━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷
https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯