بسمه تعالی قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین علاءالدین در افق آینده؛ (قسمت ۰۵۴): پاسخ حرافی‌های ملاء روستا؛ (نقادی گزارشات تحریف‌آمیز م.ش.) ۱۲ ادامه جوابیه بنده به سؤالات م.ش.: عِشّک؛ آن‌ها که بدون هدف جفتک انداخته و بیهوده رم می‌کنند. ولیکن اگر ضرباتشان بگیرد می‌تواند مهلک باشد. غودوغ؛ آن‌ها که همانند عشک‌ها هستند بجز اینکه ضرباتشان کشنده نیست. جوجوغ؛ آنها که تازه سر از تخم در آورده‌اند و بدون آنکه شناختی از پیرامون خود داشته باشند صرفا جیک جیک می‌کنند. خطرشان آنست که ممکنست باعث شوند تمرکز کافی را از کف بدهی. خرس‌خاله؛ آن‌ها که دم از دوستی می‌زنند و ای‌بسا واقعا هم قصدی بجز دوستی و کمک ندارند اما ضرباتی وارد می‌کنند که می‌تواند مرگبار باشد. در مثال؛ می‌خواهند پشه‌ای را از چهره‌ات کنار بزنند اما ناخواسته صورتت را داغون می‌کنند! مَلَاء؛ تازه بدوران‌رسیده‌هائی که بدون ریشه و ناگهان در جایگاه چشمگیری قرار گرفته و ادای بزرگان را در می‌آورند بدون آنکه بوئی از بزرگی برده باشند. ظاهر پرطمطراق اما باطنشان پوک و تهی و حقیر و پست و بی‌مایه. ناخور؛ گله حیوانات (جمع کل همه اینهایی که اشاره کردم) اینگونه عناوین را از آنجهت برگزیدم که نخواستم خیلی مستقیم از کسی اسم ببرم وگرنه آشوب بدتری پدید می‌آورد! در عین‌حال کمک می‌کند که همه را به یک چوب نرانیم و اینکه حساب هر کدام باید در جای خودش رسیدگی شود! و اما در باره جلسه عمومی؛ من که روزی نبوده بدون جلسه عمومی اموراتم بگذرد و همه دوستانم معتقدند که خدای جلساتم و سحر کلام دارم و بسیار بعید است در جلسه‌ای اکثریت را مسحور کلام خود نسازم و...! در این روستا به این نتیجه رسیدم که اهالی ما متاسفانه در جمع، حاضر نیستند، حرف دلشان را بزنند و اگر هم چیزی بگویند با هزار اما و اگر و تعارف و ملاحظه و سانسور خواهد بود! فلذا آنرا بی‌فایده می‌دانم. شاید شنونده خوبی باشند اما بنظرم گویندگان بسیار محتاطی هستند تا احیانا مبادا کسی را از خود رنجور سازند! حتی اخوی که نسبتا تندمزاج است، بارها دیده‌ام که امساک ورزیده و حرف دلش را نزده!! بنابراین نه جلسات حضوری راهگشاست و نه گفتمان گروهی و مجازی. هر مطلبی که من به اشتراک گذاشتم، تلفن‌های شخصی شروع شد و هزاران حرف پنهانی با من زدند اما حاضر نشدند حتی یک کلمه آنرا بنویسند! و دریغ از حتی یک شکلک!! در گفتگوی دونفره سرآمدند اما در گفتگوی گروهی در صف آخر باید دنبالشان گشت! معمای عجیبی است وگرنه مطمئناً خودم پیشتاز برگزاری جلسات حضوری می‌شدم. در باره انحلال شورا متاسفانه هنوز وقت نکرده‌ام کاری بکنم. فقط وقتی برای پیگیری پرونده به دادسرای آوج رفته بودم، سری هم به فرماندار زدم و صرفا تقاضای تحقیق در باره عملکرد شورا کردم که آنهم طفره رفت و فردایش هم عزل شد! اگر مجالی پیدا کنم آنرا هم دنبال خواهم کرد. زیرا که خیانت شورای شما بر من کاملا مسجل شده و متأسفانه قصد توبه و جبرانی هم در هیچکدامتان نمی‌بینم.» و بدین‌گونه این گفتگوی دو نفره ما بشرح ذیل ادامه پیدا کرد؛ ممدشورا: «و البته من حدود یک ماه پیش با فرماندار جدید ملاقات ده دقیقه ایی داشتم بهشون گفتم نامه ایی بده که ببرم اداره ثبت و قید کنه که هواس اداره ثبت به حق وحقوق سادات باشه ولی با زیرکی خاصی شونه خالی کرد تلفنی گوشزد میکنم و اما دو سه روز پیش بود که دهیار تماس گرفت و گفت اداره ثبت واسه اوقاف سند صادر کرده حالا فردا سه شنبه آوج بخشداری کاری دارم میرم آوج و سری هم اداره ثبت میزنم ببینم صحت داره یا نه ممنون از توضیحاتت🙏🙏» حسینی منتظر: «سلام مجدد اگر صحت داشت (که بعید نیست! زیرا در ملاقاتی که من با آبسالان داشتم، به رفاقت خودش با نانکلی اذعان کرد و...) سعی کن یک کپی از سند یا مدرک یا نامه صادر شده وی بگیری. شاید هم استعلامی از طرف دادگاههای کیفری قزوین یا حقوقی آوج را جواب داده باشد که به نفع اوقاف باشد. آبسالان (بر خلاف مفاد جوابیه خود به استعلام دادگاه بدوی و برداشت قاضی ذیربط از آن جوابیه) ادعا کرد که برای موقوفه بودن دو دانگ امامزاده، اظهارنامه ثبتی وجود دارد! اما حاضر نشد آنرا به ما نشان بدهد و ارجاع داد به تقاضای دادگاه! او حتی حاضر نشد نگاهی به وقفنامه اصلی که من نشانش دادم بیاندازد (که خودش معمائی است)! بنظرم رسید آبسالان هم ریگی به کفش دارد و شاید مجبور بشوم که علیه او هم اقامه دعوا بکنم. فقط کافیه مدرکی به نفع اوقاف صادر کرده باشد. 🙏» ممدشورا: «فردا همه ی موارد رو پیگیر میشم» ولیکن از پیگیری فردای آنروز وی خبری نشد تا اینکه من پیام دادم: «سلام آیا بعنوان «امین موقوفه» بالاخره توانستی مدرکی، سندی و هر چیز معتبر دیگری مبنی بر موقوفه بودن رسمی و ثبتی کل یا جزئی از روستای امامزاده علاءالدین که «محکمه‌پسند» باشد به دست آوری؟» ...ادامه دارد. حسینی منتظر اسفند ۱۴۰۱