بسم الله رحمان رحیم پارت سه محمد:به سعید اشاره کردم نقشه رو بفرسته رو مانی تور گفتم:بچه ها خوب دقت کنین این خونه سه در داره،یک در اصلی و دو در فرعی،یکیش تو اتاق شمالی خونه و دیگری به صورت زیر زمین به یک در که یک کیلومتر از شرق خونه فاصله داره راه داره ،ما دومی رو مصدود کردیم اولی تحت مراقبته پس فقط از راه اصلی میتونن فرار کنن که ما نمیزاریم اول سعید و عماد و سینا وفرخ میرن تا محافض های کنار در که دو تا از تو و دوتا از بیرون مراقبت میکنن رو ساکت کنن و بعد ما وارد میشیم و... فردا ساعت 6:50عصر: طبق نقشه محافضا رو ساکت کردیم وارد شدیم نانجک انداختن جلومون چون یکی از محافظ ها مارودید پناه گرفتیم بعد انفجار که خونه زیاد. آسیب ندید شروع کردیم به تیر و تیر اندازی بعد محافظا رفتیم سراغ کریمی و دست گیرش کردیم و انتقالش دادیم پاسگاه،گوشیم زنگ خورد فرشید بود،جواب دادم: +الو فرشید...الو..الو -آقا..😭😭😭 +چیه فرشید چرا گریه میکنی؟... رسول:از آقا محمد خبری نبود ولی من همچنان منتظر اینکه بگن داوود میره سی سی یو 🙁 حوصلم سر رفت رفتم نشستم دستامو گرفتم روسرم و چشامو بستم😞که متوجه شدم یکی رفت داخل اتاق داوود ، پرستار بود ..چیز عجیبی نبود ...یه لحظه چشام سنگین شد و خوابم برد😴با صدای دویدن پرستارا از خواب پریدم😦😯 دکتر به سرعت از اتاق داوود اومد بیرون دوییدم دستش رو گرفتم: +چیشده دکتر؟ -حالش اصلا خوب نیست نبضش خیلی ضعیفه احتمال سکته مغزی وجود داره فکر میکنم بهش دارو تضریق کردن که خیلی خطر ناکه ... رفت اتاق عمل یک ساعت بعد دکتر اومد بیرون اینطوری شده بود🤭😓😫😪😞😔کلاهشو در آورد ، منو فرشید دوییدیم سمتش : +دکتر چیشد؟ ¢......😞😞😔😔 -دکتتتتتر😕🙁☹️ ¢متاسفم نتونستیم کاری بکنیم براش 😭😢😩 +😳😳😳😱😱😱😨😨😰😰😥😥😓😓😭😭😭😭 -🤐😵😯😦😧😮😲😱😭😭😭 یعنی... دا..داوود!😭 یه دیقه بعد فرشید شماره آقا محمد رو گرفت: _الو فرشید..الو..الو +آقا 😭😭داوود...آقا ...داوود😭 -چیشده فرشید چرا گریه میکنی؟ نتونست چیزی بگه😢من گوشی رو گرفتم: +...الو..آقا محمد... -الو رسول چیشده؟ +آقا .......داوود...داوود رفت😭😭😭 -..چ...چی؟😳😨 تلفن قط شد نمیتونستم باور کنم دیگه داوودی نیست...😭😭😢 پایان