دل نوشتی برای رفیق شهیدم سخته نیستی دلتنگم نیستی! یک بار هم از نزدیک ندیدمت اما وقتی شهیدشدی حس کردم تمام عمر کنارت بودم.... بند دلم پاره شد پاهایم از رمق افتاد آن صبح جمعه که کلمه ی والای شهادت را قبل از اسمت دیدم! همه دنیا سرم آوار و سینه ام تنگ شد قلبم انگارمیخواست از جا کنده شود چه حسرت ها خوردم که ای روزگار چه عزیزی از ما گرفتی... حاج قاسم ای حاجیِ دلِ شیدایِ من! تو چگونه طواف کردی؟ در طوافت چه ذکری زمزمه کردی که حاجی، اینقدر به نامت می آید حتما شهادت گونه حاجی شدی همه ی اسماعیل هایت را یک جا قربانی کردی... پشت سنگر های نِفْست همیشه شیطان را سنگ زدی! لبیک اللهم لک لبیک گفتی روی مین های نفست بارها وبارها پا گذاشتی وهربارشهید شدی سیم خاردارهای اطراف وجودت بارها تو را مجروح کردند اما هر بار برای رسیدن به محبوب جسمت را روی آنها انداختی تا فطرت پاکت، بکر ودست نخورده برای او باقی بماند در سعی وصفای وجودت با خدا صفا کردی و خواسته ات این بود که قطره های خونت را برایش پیشکش بفرستی تو عاشق شدی ومعشوق تو را از عشق لبریز کرد.... آری ای حاجی خوش سیما و با صلابت ما آری ای شهید غرق به خون آری ای شهید ارباًاربا تو رفتی سربلند و عزیز،خوشا به حالت از چشمانت هم بگویم که چقدر جاذبه دارند وچقدر مهربان و خمارند آری باده ی عشق حسین،باده ی عشق بازی سحرگاهان چنین چشمانت را خمار و زیبا و باشکوه کرده بود... دوست دارم ساعت ها چشمانت را ببینم ای کاش یک بار هم که شده باین چشم ها،چشم تو چشم شده بودم ما مانده ایم پریشان حال و دل گرفته از این دنیای دنی تو را به جان عمه ی سادات دعایمان کن... ✍حیدر هلیرودی HOWZAVIAN_kerman