🍂 نمیدانم حسرت صحرای عرفات را بخورم یا در فراق کربلا فغان کنم؟
آه بکشم از نبودن در میان جمعیت سفیدپوش پای جبلالرحمه یا گریه کنم از درک نکردن لحظههای آسمانی سیاهپوشان بین الحرمین؟
💫 میدانم فرشتگان خدا در زمین پخشاند و درککنندگان این روز را جستجو میکنند.
میدانم فرمان الهی ست که هر حاجتی را برآورده کنند و میدانم فضیلت این یک روز از کل فضیلت رمضان بیشتر است.
🔻 میدانم میدان مسابقه است؛ به تلافی همهی فراقها و بُعد مسافتها دلم یک گوشهی دنج میخواهد.
خلوت اما دست نیافتنی ست؛ هرکجا بروم، بچهها از سر و کولم بالا میروند.
یکی بازی میخواهد، یکی بهانهی شکلات میگیرد، آن یکی هم درست وسط دعا، اجابت مزاجش میگیرد.
⭕️ مستاصل میشوم و مضطر...
خوب است رها کنم دعا را و کودکان را راضی کنم... اما با طمع عفو و بخشش این روز چه کنم؟
خلوت که نیست، آداب دعا چه میشود؟
✨ دلم میرود گوشهی حیاط خانهی خدیجهسادات خانم؛
همانجا که روزهای عرفه زیلویی پهن میکرد و بچهها را دور خودش جمع میکرد. وسط رتق و فتق امور بچهها، دعایش را میخواند، تضرع و لابهاش به هوا میرفت، برایشان از قصهها و غصههای این روزها میگفت و جرعه جرعه معارف را در روح سید علی میریخت، او هم که ظرف وجودش عمیق است انگار، همه را ضبط و ثبت میکرد.
🚩 حالا دیگر سید علی، کودک نابالغ دههی بیست نیست، حالا شده است امام مسلمین، و هنوز هم مؤانستش با قرآن و اهلبیت را وامدار مادری میداند که روزی نمیدانست فرزندش قرار است چه بشود، اما همهی معرفتش را که به واسطهی همین اذکار و دعاها و فرصتهای کوتاه مطالعه و کسب علم به دست آورده است، سخاوتمندانه و صبورانه به جان بچهها میریخت.
🔅 نگاهم به چهرهی امیرمحمد میافتد، در ذهنم میگذرد: شاید یک روزی او هم بزرگی شود از بزرگان سیاست، یا کوثر، شاید مجتهدهای شود، امیرعلی هم در جایش تکانی میخورد؛ انگار میگوید من هم هستم. شاید او هم سربازی شود برای سپاه امام زمان (عج)...
💡 سرنوشتشان هرچه باشد، تکلیف من یکیست. باید اقتدا کنم به خدیجهسادات خانم میردامادی؛ کیفیت خلوتم را بالا ببرم تا کمیتش به چشم نیاید.
🌿 بیصبریها و بیظرفیتیهایم را باید آماده کنم.
فردا عید است.
باید به قربانگاه ببرم و همه را برای عاقبت بخیری فرزندانم قربانی کنم...
🖊 عطیه شریف
#عرفه
#قربان
http://eitaa.com/Hafezane_khkri