بدجوری زخمی شده بود! رفتم بالا سرش! نفس نفس می زد! پرسیدم زنده ای؟! گفت:هنوز نه! خشکم زد! تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره! اون زنده بودن رو توی شهادت می دید و دیدارِ یار و من...!