بسم رب شهدا وصدیقین❤ برگشتم دو دوتا چهار تا کردم. اگر پیاده می شدم، بلیط قطار سوخته بود. برای یک دانشجو هم خیلی سخت بود مفتی مفتی از خیر بلیط قطارش بگذرد. خلاصه پیاده شدم و رفتم هیئت. تا من را دید گفت: «می دونستم بر می گردی!»خدایی آدمی بود که نمی شد بهش «نه» بگویی. رفتارش طوری بود که آدم حال می کرد با او رفاقت کند. شاید اگر آن لحظه پدرم می گفت که پیاده شو و بیا، پیاده نمی شدم. یکی بود مثل خودمان. پایش می افتاد شاید چهار تا فحش هم از ما بیشتر بلد بود؛ ولی فرقش این بود استخوانش را جلوی خانه خوب کسی پیدا کرده بود. نقش رهبری هم داشت به تمام معنا. همه را جمع می کرد. آدم نمی توانست فکرش را بکند. ما را کنار اسم و رسم دار ها می نشاند. آن ها حزب اللهی و ما ها دنبال خنده. دنبال همه چیز بودیم، بغلش امام حسین هم بود. من میخواهم چهار تا رفیق را با هم ببرم بیرون، چهار تا هم شکل گلچین میکنم. ممد حسین این جوری نبود. پنج فرقه آدم را باهم می برد بیرون. می دانستی اگر افسارت را بدهی دستش، تو را در خانه یزید نمی برد، می برد جلوی خانه امام حسین. در رفتار و عملش... ادامه دارد... @Hajammar313