هم که میرفتیم امامزاده صالح، آنجا میدیدم. هیات محله مان فقط علامت کشی و کتونی بازی و مدل لاتی بود. سینه زنی واقعی را فقط در هیئت علم دار دیدم. خلاصه با ممد حسین و رفقای کار درستش دم خور شدم و پایم به هیئت باز شد. خدا خیرشان بدهد. لنگه ممد حسین توی ایران پیدا نمی شود. آدم همه چیز تمامی بود. یک تنه همه را اداره میکرد. تزیینات و تبلیغات و تدارکات. اگر هم کسی لایی میکشید، خودش می آمد جای او می ایستاد و خدمت میکرد. الحق که کباده این کار را بی گله و شکایت به دوش میکشید و دم نمی زد. آدم مثل چاله می‌ماند دیگر. ممد حسین بیل اول را که ریخت، هوا خواهش شدم. از او چیز های ظاهری یاد نگرفتم. الان هم لباس پوشیدنم مثل سابق است. او تیپ خودش را میزد، من هم تیپ خودم. وقتی شیش جیب میپوشید، دل و روحم را میبرد. لاتی بود؛ ولی یقه آخوندی اش تو کتم نمی رفت. با آن موتور جنگی اش! انگار جنگ تحمیلی است. قار قار قار میچرخید دور دانشگاه. منم تیپم تیپ زرنگی بود. توی محله های پایین شهر تهران یا جاهای خلاف، تیریپ میزنند به اسم زرنگی؛ کتانیZX، تی شرت، شلوار بگ و موی بوکسوری و... برشی از کتاب ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ @hajammar313 ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝