شاه سوخت... ظهر بود و داغ بود و ماه سوخت عالمی را مادری با آه سوخت آسمان آتش گرفت و خون گریست جمله ما را دلبر دلخواه سوخت پیرمردی خسته، تنها و غریب درمیان مقتلش جانکاه سوخت سلسله بود و نگاه مردمان خاندانی محترم را جاه سوخت بوی پیراهن وزید از نیزه ها یوسف گم گشته ای در چاه سوخت رأس او بر نیزه ها می رفت و وای خواهری محزون میان راه سوخت عشق را آتش زدند و بعد از آن خیل عشاق زمین را شاه سوخت ... سروده 🖤🌱 🆔 @hajammar313 🏴