یه بار تو حیاط مدرسه بودیم،بعد قرار شد مامانا بیان تو همه ماس*ک داشتن .یه خانم چادری بود ماس*ک*ش مثل ماس*ک مامان من بود،رفتم پیشش گفتم سلام چه خبر،یه سا*ک دستش بود ازش گرفتم گفتم این چیه داشتم باز می کردم.خانمه بنده خدا همینجوری کپ کرده بود هیچی نمی تونست بگه.بعد یهو گفت ببین تو هم دختر منی ولی من مامانت نیستم.یعنی اب شدم.گفتم شرمنده بعد رفتم خیلی بد بود . . 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂