لحـــظه ها میل بـــندگی دارنـــد
وقت ادعـــیه ی خوانی دل شد
چشم را باید اشــک پاشی کرد
وقـت خـــانه تــکانی دل شـد
*
حال و روز زمین چه دیدنی است
اسمان رخت نو به تن کرده است
ســالروز تــــولد مــــاه است
چقـدر شب ستاره اورده است
*
رد پــــــای فرشــــته ها روی
جــانماز زمـــین شـــکوفا شد
هـــمه دل تنـــگ این هــوا بودند
غنــــچه ی سـبز ربنــا وا شد
*
بزم عشقی خدا به پا کرده است
هـــمه دعوت شــدند و مهمــانند
خوشنشینان ســفره ی افطـــار
ریـــزه خوار بهــــار قــراننــــد
*
در هـــمین لحــــظه های نورانی
باری از دوش یکـــنفر بــردار
روزه داری فقط نخوردن نیست
چون عــلـی کیسه ی سحر بردار