لحـــظه ها میل بـــندگی دارنـــد وقت ادعـــیه ی خوانی دل شد چشم را باید اشــک پاشی کرد وقـت خـــانه تــکانی دل شـد * حال و روز زمین چه دیدنی است اسمان رخت نو به تن کرده است ســالروز تــــولد مــــاه است چقـدر شب ستاره اورده است * رد پــــــای فرشــــته ها روی  جــانماز زمـــین شـــکوفا شد هـــمه دل تنـــگ این هــوا بودند غنــــچه ی سـبز ربنــا وا شد * بزم عشقی خدا به پا کرده است هـــمه دعوت شــدند و مهمــانند خوشنشینان ســفره ی افطـــار  ریـــزه خوار بهــــار قــراننــــد * در هـــمین لحــــظه های نورانی باری از دوش یکـــنفر بــردار روزه داری فقط نخوردن نیست چون عــلـی کیسه ی سحر بردار