چند بار ساواک دستگیرش
کرد.یک بار، بد جوری
شکنجه اش داده بودند.
روزی که آزادش کردند,
وقتے میخواست بره حمام,
دیدم زیر پیراهنش پر از
لکه هاے خشک شده ی
خون است, اثر تازیانه ها.
بعدا فهمیدم بینی اش را
هم شکسته اند.خودش
یک کلام راجع به بلاهایی
که سرش در آورده بودند
چیزی نگفت.هروقت مادر
میگفت این از خدا بی خبرها
چی به روزت آوردن؟
میگفت هیچی مادر....
"شهید احمد کاظمی"
╭─••❈✿♡✿❈••─╮
@Hamid_1368313
╰─••❈✿♡✿❈••─╯