بدنش داغ تر شده بود، دستم رو روی پیشونیش گذاشتم داشت توی تب میسوخت
تازه خوابیده بود و می ترسیدم از تب عصبیش و خواب عصبی که یکباره رفته بود، از خودم جداش کردم و سرش رو روی بالشت گذاشتم، همینکه میخواستم برای آوردن دستمال خیس از اتاق بیرون برم دستم رو توی دست بی جونش گرفت و بریده بریده گفت:
-نرو ..خواه...ش...می....کنم
دستش رو فشردم و گفتم :
-الان میام
سریع دستمال و تشت آب ولرم رو به اتاق بردم و کنارش نشستم ،دستمال خیس رو آروم روی پیشونیش گذاشتم ،بی حال چشماش رو باز کرد و گفت:
-چرا...گذاشتی...دس..تت رو بگیره ...چرا؟
انگار هزیون می گفت، دوباره دستمال رو خیس کردم روی پیشونیش گذاشتم:
@Hamidxmx