- بالای یک پرتگاه بلند ایستادهام و صدای نامفهومی شبیه به یک لالایی ِ شیرین ِ کُردی با پسزمینهٔ هوهوی باد به گوشم میرسد.
~ رولهٔ خوشه ویست بینایی چاوم،
هیزی ئه ژنوم و هیوای ژیانم!
هه تا دییته وه هه ر چاوه ریتم...
از سرما به خود میلرزم! دستهای بیجان و زخمیام را دور تنم حلقه میکنم تا شاید کمی گرم شوم. خسته و تشنهام...
نگاهم را به اطراف میچرخانم، هیچکس جز من در این بیابان نیست! صدای لالایی گنگتر و گنگتر میشود و کمکم سرگیجه میگیرم.
ناگهان تعادلم را از دست داده و به درون پرتگاه سقوط میکنم، همهچیز آنقدر به سرعت اتفاق میافتد که...
#سردار_دلها
#ازیآدࢪَفتہ
𝑴𝒐𝒅𝒂𝒇𝒂_𝑬𝒔𝒉𝒈𝒉 ♥️