💞هوای عاشقی💞
‌39 🕒 ساعات یکی از همین شب‌ها بود که شاید برای اولین بار، بارقهٔ امیدی از همانجا که فکرش را هم نمی‌
‌ صدای زنی که به گریه و زاری و شکایت بلند بود صدای هنده، همسر یزید بود! از آن فاصله، مفهوم نبود که چه می‌گوید، ولی نوری که از ناله‌هایش در کاخ تاریک اموی منعکس می‌شد، معلوم بود که همان تلألؤ پر تکرارِ لبخند اطفال ماست؛ این نور را کسی ندارد، جز آن کسی که جدمان رسول‌خدا، به رویش نظر کرده باشد. فردا صبح که خبرش پیچید، همه، مثل دیشبِ من و زینب، محکم شدند. امیدهایشان زنده شد و بعد مدت‌ها، آرام گرفتند. گویا هنده، خواب پیامبر را دیده بود که حضرت، با همراهی پدرم، برادرم و دیگران، به زیارت سر حسین آمده‌اند و لب و دندان برادرم را بوسیده‌‌اند؛ و آن زن هم از خواب پریده و نیمه‌شب بر یزید شوریده که جواب رسول‌خدا را چه خواهی داد؟! و یزید هم کم آورده و به عبیدالله ناسزا گفته... البته می‌دانی؛ عموماً خواب، حجت نیست؛ مگر آنکه در خواب، حجت‌خدا بیاید! ورق دارد برمی‌گردد. ‌هـــوای عاشقیــــــــ ❤️