#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۲۵
آن قدر با جغرافیای شهر دمشق آشنا بودیم که نیازی به راهنمایی ابوحاتم .نبود خودمان هر بار به سمتی
میرفتیم به پستهای ایست و
بازرسی که میرسیدیم، امین به
مأموران سوری میگفت: «خانواده
ابووهب هستیم.» عکس العمل
مأموران این پستها هم در نوع
خودش جالب بود تا اسم «ابووهب»
میآمد به علامت احترام و البته قبول
خبردار می ایستادند و همراه با
لبخندی که حاکی از الفت و ارادتشان
بود،
می
عَلى عَيني.»
دست روی چشمانشان
گذاشتند.
به عربی می گفتند:گاهی دست به قلم میشدم و
مشاهداتم را از شهری که باریختن خون صدها جوان سوری لبنانی افغانی ،پاکستانی عراقی و ایرانی به آرامش رسیده بود مینوشتم.
برای ما شرایط آرام و عادی بود اما
حسین با همان جنب و جوش سابق دنبال هدایت عملیات در سایر استانهای آلوده به حضور تکفیریها و به قول خودش مسلحین بود.
گاهی هم که به دیدن ما می آمد، آنقدر فکرش درگیر شرایط بود که بیشتر حرفهایش در مورد وضعیت مردم سوریه بود و جنگی که به آنان
تحمیل شده
یک روز در خلال حرفهایش تعریف کرد که «بعضی از مناطق شعیه نشین مثل نُبل و الزهرا، سال هاست که در محاصره مسلحینه. و اگه دست مسلحین به اونا برسه، حمام خون به راه
میاندازن.
👇👇👇👇