تار گیسوی تو در مشت گره خورده ی باد خبر از خانه ی ویران شده در مه می داد من همان نامه ی نفرین شده بودم که مرا بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد داس بر ساقه ی گندم زدی و بی خبری آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد هر چه فریاد زدم، کوه جوابم می کرد غار در کوه چه باشد؟ دهنی بی فریاد داشتم خواب شفایی ابدی می دیدم که تو از راه رسیدی مرض مادرزاد بغض من گریه شد و راه تماشا را بست از تو جز منظره ایی تار ندارم در یاد…