🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼
🌼
به نام آنکه عشق آفرید . . .♥️
رمان عشق در همین نزدیکی / فصل اول 🌿
به قلم : (میم . ر)
پارت سی و پنجم .........
مادرم چشم غره ای نثارم کرد بی خبر از همه جا گفت : مادرجون نمیشه که همین جوری بیای جلوی مهمون ها ........ باید یه جوری باشی که حداقل دل خواستگار بدبخت خوش باشه و به یه امیدی بیاد عزیزم .
کامران ناراحت از روی میز بلند شد : بی احترامی به اقاجونم نباشه ولی سر همچنین خواستگاری به تنش نمی ارزه چه برسه به اینکه بیاد خواهر عزیز تر از جونم رو ببینه......... بعد هم از اشپزخونه رفت بیرون .
مادرم شوکه شده از حرکت کامران : حاجی تو رو خدا برو ببین چرا کامران ناراحته ........ از روزی که فهمیده خانواده جمشیدی دارن برا خواستگاری میان حالش یه جور دیگه شده .
خانوم تو رو خدا شلوغش نکن ........ برادره و سر خواهرش غیرت داره کلا فرهمندا این طوری هستن خود من یادت نیست سر ازدواج خواهرم منیژه چه الم شنگه ای راه انداخته بودم .
مادرم که انگار نگران تغییر ناگهانی کامران بود اروم گفت : از من گفتن بود حاجی این بچه یه چیزیش شده .
بعد از خوردن چای از جام بلند شدم و با اجازه ای گفتم تا به اتاقم برم .
به سرعت پله ها رو طی کردم و وارد اتاق شدم خیلی خسته بودم ترجیح دادم تا موقع شام و اینکه نمازی هم نبودم بخوابم .
رفتم توی رختخواب و دراز کشیدم که دیدم گوشیم چشمک زد . برداشتمش و نگاه کردم کیایی بود : امیدوارم حالتون بهتر شده باشه ....... راستی از پس فردا کلاس ها شروع میشه ........ جای برادری دوس دارم سر کلاسام ببینمتون ...... دانشجویی مثل شما برام مایه افتخاره .
از لفظ برادری که گفت خندیدم . خواستم چشم هام رو ببندم که بخوابم دیدم بازم گوشیم چشمک زد . فکر کردم بازم کیایی هست .
اما اشتباه کرده بودم مریم بود : وقت داری زنگ بزنم برات یا داری استراحت می کنی کیانا؟
براش نوشتم : سلام . میخواستم یکم بخوابم ولی خب میخوای برات زنگ بزنم کارت رو بگو .
قبل از اینکه شماره اش رو بگیرم گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم خودشه .
جواب دادم : جانم مریم جون .
سلام جونت بی بلا ....... سریع میرم سر اصل مطلب همین الان با نوشین دختر خاله مازیار حرف می زدم میدونی که چند مدت قبل هم باشگاهیم بود .
گفتم : خب حالا مگه اتفاقی افتاده براش ؟
جوابم رو داد : میگه خبر دار شده خانواده مازیار برا فردا شب دارن میان خونه شما خواستگاری گفته بهت بگم مازیار مرد زندگی نیست ......
قبل از اینکه جمله اش به اتمام برسه پریدم وسط حرفش : تو میخواستی بگی چی به تو میرسه نوشین جون ........ مردم خودشون عقل دارن و تصمیم درست می گیرن .
بابا قبل اینکه تو بگی اینا رو خودم گفتم بهش ولی کیانا حرف دیگه ای زد که حالم رو بدجوری بد کرد ......... میگه این مازیاره دور از چشم مامان و باباش خونه مجردی برا خودش درست کرده و اخر هفته ها همش مهمون داره .
من که منظور مریم رو از اینکه گفته بود همش مهمون داره نفهمیده بودم : خب مهمون داره دیگه به ما چه ربطی داره فدات شم ....... اهل مهمون نوازی هست ......
حرفم تموم نشده مریم جیغ کوتاهی پشت گوشی کشید گفت : آیکیو دارم میگم طرف نا اهله یعنی ...... یعنی .....دختر بازه ......یعنی هر هفته یکی تو خونه کذاییش جولون میده .......... بفهم کیانا .
تازه علت عصبانیت های کامران دستم اومده بود .
حتمن از همه این موضوعات خبر داشت .
به خودم اومدم به مریم گفتم : ببین اصلا برام مهم نیست کی چیکاره اس ........... من نظرم منفیه عزیزم ........ خیالت راحت دم به تله نمیدم .
مریم که انگار ته دلش اشوب شده بود گفت : باشه یکم خیالم راحت شد از اینکه باهات حرف زدم ........ یعنی دلم سبک شد .
خنده ی ریزی کردم : مریم جونم برو یکم استراحت کن اینقدرم فکر و خیال نداشته باش ......... راستی یه نفری پیام داد و گفت : کلاسمون از پس فردا شروع میشه .
باشه ای گفت و خداحافظی کرد .
گوشی رو سر جاش گذاشتم دوباره خزیدم زیر پتو و مچ دستم رو طبق عادت همیشگی گذاشتم زیر بالش ....... تازه دوباره یاد امروز ظهر افتادم که کیایی مچ دستم رو پیچونده بود .
به قول خودش میخواست تنبیه ام کنه . باید در اسرع وقت همه چیز رو درباره کیایی به مامان میگفتم .
دوس نداشتم چیزی رو ازش پنهان کنم .
رمان (
#کیانا)
۴۰۰ پارت هست و توی کانال وی ای پی همه ی پارت ها گذاشته شده.
هزینه عضویت فقط تا آخر هفته ۳۰ هزار تومان هست و بعدش به ۴۰ هزار تومان افزایش پیدا میکنه.
پس زودتر برای عضویت اقدام بفرمایید🌸
https://eitaa.com/joinchat/3223388388C6388116db8
شرایط وی ای پی 👆👆
🌿 ادامه دارد ...
@kashaneh_mehrr
🌿 منتظر فصل دوم این رمان از همین کانال باشید.
دوست عزیز : نشر و کپی برداری از این رمان به هر دلیلی پیگرد قانونی و الهی دارد . 🌿
🌼
🍃🌼
🌼🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌼🍃🌼
🌼🍃?