بلا فاصله کیف و کتم رو برداشتم و از در اتاقم رفتم بیرون ...... مریم روی مبل میزبان نشسته بود اروم گریه می کرد .
رفتم جلو و گفتم : تو رو خدا مریم خانم شما دیگه گریه نکنید ....... خیلی فکرم مشغوله .... اعصابم بهم ریخته هست .
مریم با هق هق جواب داد : هرچی زنگ می زنم جواب نمیده ....... از دستم ناراحت شده ........ اگه بلایی سرش بیاد چه خاکی تو سرم بریزم ......... حالش خوب نبود .
رو بهش کردم : حالا بلند شید بریم خونه ..... گریه نکنید .... یه کاری می کنم .... پیداش می کنم ...... اصلا شاید رفته باشه خونه .
کنار در دفتر ایستادم تا مریم کیفش رو برداره و بیاد از کنارم که رد شد درب رو بستم و رفتیم سوار ماشین شدیم حین رانندگی چند بار دیگه باهاش تماس گرفتم .
دیگه داشتم عصبی میشدم .
اگر پیداش می کردم براش داشتم .
دیگه کفرم در اومده بود و هر چی زور داشتم سر گاز ماشین خالی می کردم .
مریم حسابی ترسیده بود و داد زد : تو رو خدا آروم تر برید ....... وای الان تصادف می کنیم . 🌹