آااااای با اکبر و با اصغرش {ها عجب قافله ای اومده کربلا} با اکبر و با اصغرش با خواهر غم پرورش {یه نفر دیگه هم آورده} آخ! ، با آن سه ساله دخترش حسین به کربلا رسید (مردم سیه بر تن کنید(۲) شال عزا بر تن کنید حسین به کربلا رسید...)(۲) جانم حسین جانم حسین... {آی برادر جان سلیمان زمانی خیلی بردی روضه رو جلو چرا؟ آخ آخه تا فردا زینب یه گودال رو دید دلش شور زد ، حسین جان اینجا چه سرزمینیه داداش چرا اینجا گوداله... زینب رفت توو روز عاشورا خواهش میکنم برید کنار ، من خودم خاکش میکنم (یه جوری ناله بزن برای مادرش تسلی باشه...) خواهش میکنم برید کنار ، من خودم خاکش میکنم (خیلی داغ زیاده ها...) حسین جان روی زمین رهاییُ رو خاک کربلاییُ نمی‌ذارن ادا کنم این واجب کفاییُ {حسین جان نمی‌ذارن بدنت رو دفن کنم ، آی آی ، تا انتهای مجلس ناله بزنن ، من روضه امشبم رو اینجوری بخونم هر موقع عمه سادات میخواست از محمل پیاده بشه همه جوونا می‌اومدن ، علی اکبر می‌اومد ، قاسم ، همه می‌اومدن ، سردمدارشون دسته گل ام البنین می‌اومد ، همه دور زینبو میگرفتن ، آی امان از این روزگار ، چرا؟ ، آخه روز یازدهم همه رو سوار ناقه ها کرد ، همچین که اومد سواره ناقه بشه دید دیگه محرمی براش باقی نمونده ، یه جمله به ابی عبدالله گفت ، صدا زد مَحرَمِ زینب ببین نامحرمان گرد منن من به صورت میزنم ، اینها همه کف میزنن حسین... برسه صدا کربلا... حسین... ➖➖➖➖➖➖➖