بعد از اینکه گریه ها تموم شد، همون بزرگتره گفت: . بچه ها سوپرایز دارم. . یهویی یک دسته ساندیس خنک از تو یخچال آکاستیوی راننده آورد بیرون. . گفت: تا دیدم دارین بازی میکنین و آبهارو اسراف میکنین اینارو قایم کردم تا دستتون بهش نرسه. .۷