✍ شعر از ناصر دوستی؛
هنرمند بسیجی و متعهد زنجانی
گرچه بر روی لبت نقش تبسّم داشتی
در دلت اما غمی از جنس مردم داشتی
آمدیّ و شورهزار تشنه گندمزار شد
با هزاران شور با خود عطر گندم داشتی
پنجره در پنجره چشمت به سمت نور بود
نسبتی دیرینه با آیینه قم داشتی
کوچه کوچه در جماران مکتبت گُل کرده بود
بی گمان باعشق تا آخر تفاهم داشتی
عشق میجوشید دائم از خُم لبهای تو
آیه آیه عشق را در فصل پنجم داشتی
بر شراب "هندی"ات شور "عراقی" ریختی
شعرِ شکّر شکّن و شیرینتر از خُم داشتی
پای حرف دردمندان مینشستیای بزرگ
با زبان دست با آنها تلکّم داشتی
روی لبها خوشه خوشه السّلامُ یا امام...
سمت مردم با لب دستت "علیکُم" داشتی
در جماران همچنان عطر سکوتت جاری است
آه اینجا بر لبت روزی ترنُّم داشتی
هی ترک میخورد بُغض شانهات با روضهها
با نوای "کوثری"موج و تلاطم داشتی
دستمال روضهات یک کهکشانِ اشک بود
بین آن منظومه در منظومه انجم داشتی
"انتظارت بر فرج از نیمه خرداد" بود
هر دم این احساس خود را در تجسّم داشتی
آرزویت بود باشی زائر سلطان طوس
نسبتی دیرینه با خورشید هشتم داشتی
خاطرات سرخ "گوهرشاد" در یاد تو بود
در درون سینه خود داغ مردم داشتی
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
🆔 https://eitaa.com/Honarmandan_Zanjan_ir
🆔 https://rubika.ir/Honarmandan_Zanjan_ir
┄┅┅❀💠🇮🇷💠❀┅┅┄
#هنرمند_متعهد
#بسیج_هنرمندان_زنجان