📚 📖 خون دلی که لعل شد... (زندگی نامه خود گفته حضرت آقا) قسمت 0⃣2⃣ 🚩 زدن به قلب دشمن... 💠 من در بیرجند دوستانی داشتم که در سفرهای قبلی ام با آنها آشنا شده بودم . 💠 روز سوم محرم بود که به بیرجند رسیدم . که این برای یک شخص منبری دیر است . سخنران باید از قبل محرم به محل منبر خود برود که از روز اول شروع کند . اگر دیرتر برسد ممکن است دیگر مجلسی برای او حاضر نباشد . 💠اما با اینکه دیر رسیدم ، دوستانم برایم چند منبر در مساجد مختلف هماهنگ کردند . 💠 روز هفتم محرم فرا رسید. یعنی همان روزی که امام نقشه کشیده بود تا جنایات رژیم را افشا کند . آن روز جمعه بود. 💠 خوشبختانه کار طوری جلو رفت که من آن روز به عنوان منبری دوم به مسجد بزرگ شهر یعنی مسجد مصلی دعوت شدم . 💠 متاسفانه اتفاقی غیر منتظره افتاد ❗️سخنران اول به طرز غیر معمولی منبر خود را ادامه داد . من نگران بودم که این فرصت گرانبها از دست برود❗️ 💠 بالاخره آن شخص ، تنها ۲۰ دقیقه مانده به اذان مغرب راضی شد که از منبر پایین بیاید و منبر را به من بدهد ❗️ 💠من سریع به منبر رفتم . در آن اجتماع انبوه ، هر چه که در سینه داشتم بیرون ریختم و همه چیز را گفتم . 👈 منبر را با نقشه بیگانگان برای « جدایی دین از زندگی » آغاز کردم و بعد هم با شرح توطئه شاه علیه اسلام ادامه دادم . بعد هم با توصیف ماجرای فیضیه منبر را به پایان رساندم . 📌ادامه دارد... ✔️ لطفاً در کانال ها و گروه ها انتشار بدهید 👈قسمت بعدی : دوشنبه ساعت ۲۳/۱۵ در کانال «حُسنیٰ» 👇👇👇 📲 https://eitaa.com/joinchat/1337982996C304685a6a5 🆔 @hosna_ch