👓 زندگی را با همسرم در یک خانه کلنگی آغاز کردیم. بقدری اوضاع خونه بد بود که هرکسی از فامیل، همسرم را می‌دید می‌گفت توی نوعروس چطور حاضر شدی توی این خونه زندگی کنی؟ 🔹 دهه محرم سال دوم زندگی‌مان بود که یک روز دیدم یکی از دیوارهای خانه تَرَک بزرگی برداشته و ممکنه فرو بریزه. مستأصل شدم که خدایا اینجا نمیشه زندگی کرد. من هم یک میلیون پول پیش بیشتر ندارم. کجا برم؟ ❗️ همونجا به اهل بیت متوسل شدم. در حد نجوا در دل. شب در هیأت کوچکی که سخنران بودم. بعد از مراسم یکی از بازاری‌های متدین و شریف گفت حاج آقا میشه شمارتون را داشته باشم فردا یک عرض مختصری دارم هماهنگ میکنم. فردا زنگ زد و قرار گذاشتیم و یک میلیون به من داد که به عنوان وجوهات به دفتر مرجعش بدم و رسید براش بگیرم. آخر سر گفت: حاج آقا کاری چیزی داشتید حتما بگید. گفتم عرضی نیست. فقط اگر جایی خونه برای اجاره سراغ داشتید خبرم کنید. حرفی هم از مبلغ و اینها نزدم که پول دارم یا ندارم و ... عصرش زنگ زد گفت: حاج آقا اگه یه منزل نوساز ولی طبقه دوم بی‌آسانسور باشه مشکلی نیست؟ گفتم خیلی هم خوبه. 🔹 رفتیم در منزل که با حاجی بازاری عزیز بریم خونه را ببینیم دست ما را گرفت و برد طبقه دوم خونه اش و کلید را داد به من و گفت: خونه را تازه ساختم، وضعم هم خیلی خوب نیست ولی تو هرچی تونستی پول پیش و اجاره تعیین کن من قبول دارم. همسرم که هیچ! کل فامیل متعجب بودند چطور از فرش به عرش رفتیم... نبود جز عنایت امامی که همیشه هوای ما را داشته و داره حتی در وقتی ما ازش غافلیم... 💬 محب بقیة الله و کمترین سربازش @HozeTwit