🥀🕊شهید صفرعلی فرخ 🕊🥀
در 14فروردین1342 در استان گیلان به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی ادامه داد، سپس ترک تحصیل کرد. ابتدا به خیاطی مشغول شد و پس از چندی به عضویت سپاه درآمد. او در 3مهر1364 در منطقه بندیخان عراق به دست عناصر گروهک تروریستی دمکرات شهید شد.
آنچه در ادامه میخوانید، شرحی از سرگذشت شهید صفرعلی فرخ از زبان مادرش است:
🍃«وضعیت زندگی ما بسیار ساده و معمولی بود. همسرم کشاورز بود و من خانهدار بودم. ما خانواده مذهبی هستیم. صفرعلی در خانه به دنیا آمد، من نام او را انتخاب کردم و اولینبار مادرشوهرم در گوشش اذان خواند. به یاد دارم یکبار در کودکی مریضی سختی گرفت و وقتی او را دکتر بردیم، گفت: «دیگر شیر خودت را به بچه نده و شیر خشک به او بده.» ما وضع مالی خوبی نداشتیم و به زحمت برای صفرعلی شیرخشک تهیه میکردیم.
تا دوم راهنمایی درس خواند. درسش بد نبود؛ ولی معلمها از لحاظ اخلاقی خیلی از او راضی بودند. ما نذر داشتیم که ایامی را در ماههای محرم و صفر و شبهای قدر به مردم غذا بدهیم. یادم است که صفرعلی در آن روزها چقدر جنب و جوش داشت و با دل و جان کمک میکرد. صفرعلی اکثرا خندان و شجاع و کمی خجالتی بود. به من خیلی وابسته بود. اکثرا جذب انسانهای مومن و قرآنخوان میشد، آن زمان خودش هم در اوقات فراغت قرآن میخواند یا برای یادگیری احکام به فاطمیه کلاچای میرفت.
من همیشه آرزو داشتم بزرگ شود و به دانشگاه برود؛ ولی او از اول آرزوی شهادت داشت. بعد از ترک تحصیل به خیاطی مشغول شد، بعد هم به سپاه رفت. حقوقش آن زمان ۲۰۰۰ تا ۲۵۰۰ تومان بود که همه آنرا به ما میداد؛ بعضی اوقات هم به برادرش میداد تا خرج تحصیل در حوزه علمیه بکند. با شروع جنگ، عازم جبهه شد و یک سال آنجا بود. یکبار هم در حین مبارزه با منافقین در اشکورات زمین خورد و یک دندانش شکست.
شب تاسوعا و عاشورا همه در حال عزاداری بودند که سربازی بومی جاسوسی آنها را کرده و محل آنها را به اعضایی از گروهک تروریستی دمکرات لو داده بود، آنها هم همان شب حمله مسلحانه کردند.
از طرف بنیاد شهید و یکی از هم محلیهایمان، آقای پرویز زکیپور باخبر شدیم که صفرعلی به شهادت رسیده است. من یک مادرم و فکر میکنم بتوانید متوجه شوید که چه حالی پیدا کردم.
پیکر صفرعلی در مزار شهدای رحیمآباد به خاک سپرده شد.»
🥀«شب شهادت» به روایت همسنگرانش:
«آن شب مدام دعا و راز و نیاز میکرد، اواخر شب بود كه توسط عناصر گروهک تروریستی دمکرات محاصره شدیم و با سلاحهای کمی که در اختیار داشتیم، مقابلشان ايستادیم. بعد از مدتی فشنگ اسلحهها تمام شد. برخی از بچهها مجروح شده بودند و خون زيادي از بدنشان رفته بود. صفرعلی با زمزمه اللهاكبر، كشان كشان به سوي تانكر آب رفت که تروریستهای دمکرات او را پیدا کرده و به رگبار گلوله بستند. اينگونه برادر پاسدار، صفرعلي فرخ ما با لب تشنه در 3مهر1364 در منطقه دربنديخان به شهادت رسيد.»
🍃بخشهایی از وصیتنامه شهید:
«چند جمله سخن دارم با شما برادران حزبالله منطقه:
🍃برادرانم! سنگرها را خالي نكنيد و اگر برادري به جبهه رفت و شهيد شد، جاي او را پر كنيد؛ اگرنه اين را يقين بدانيد كه از شما راضي نخواهد بود. برادرانم! وقتي كه شهيد شدم، من را درگلزار شهداي رحيمآباد دفن كنيد. عزيزان من! بياييد گوشها و چشمهاي خود را باز كنيم و راه بد وخوب را بشناسيم واز خدا بخواهيم تا زماني كه راه بد و خوب را نشناختهايم، ما را از دنيا نبرد.
خدايا! من هر كاري بکنم و هر چه نماز بخوانم و هر روز به درگاهت بگريم، نتوانم گناهان خودم را بپوشانم جز اينكه جان ناقابل خودم را در راهت فدا كنم. آخرين 🍃سخنم با برادران عزيز و حزبالله اين است كه اگر از اين برادر خود بدي با بدرفتاري ديدهايد، من را ببخشيد؛ خصوصا برادران ستاد شهيدصدوقي رحيمآباد .
چند كلمه سخن با پدر گراميام:
🍃پدرجان! از اينكه سالهاي سال برايم زحمت كشيدي و با رنج و زحمت من را بزرگ كردي، ممنونم. بايد ببخشي كه نتوانستم حق فرزندي را كه اسلام بسيار تاكيد كرده است، جبران كنم. اكنون كه در اين زمان رهبر مرجع يگانهام نداي «هل من ناصر ينصرني» سر ميدهد، به ياري او میشتابم و از اسلام عزيز دفاع میکنم.
و اما چند جمله سخن دارم با مادرم:
🍃مادر عزيزم! اگر شهيد شدم براي من گريه نكن؛ زيرا دشمنان اسلام از گريه تو سوءاستفاده خواهند كرد. من راهي را انتخاب كردهام كه حضرت اباعبداللهالحسين(ع) و فرزندانش حضرت علياكبر انتخاب کردند. تو براي من گريه نكن؛ بلكه براي امامحسين(ع) و يارانش گريه كن. مادر عزيزم اگر فرزند بدي براي تو بودم، من را ببخش و شيرت را حلالم كن و در نمازها و مناجاتهای خود امام عزيز و رزمندگان اسلام را دعا كن.»
https://eitaa.com/IRAN_ISLAM1401