قاصدِ آمدنت کجاست قاصدی که مژدۀ آمدنت را  بدهد؟ کجاست پیام‌رسانی که پیام صلح و آرامش را برساند؟ ما همچنان در میان قرن‌هایی که یخ زده‌اند، آمدنت را انتظار می‌کشیم و سهم ما از روزجمعه، تنها دلتنگی‌ست که بر سینه‌هایمان سنگینی می‌کند و چشمانِ همیشه‌منتظر در فراق. با اندیشۀ اینکه مصداق «مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة» شویم، آوار می‌شود آمالمان و نابود می‌شود دنیایمان. اما وقتی به دنیایی فکر می‌کنیم که قرار است با حضورت زیبا شود و عدالتی که با آمدنت معنا شود، روزنۀ نور امید را در وجودمان حس می‌کنیم و عهدمان با تو تداعی و محکم می‌شود و درونمان زمزمۀ دلنشینِ «إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَرَاهُ قَريباً...» سَر می‌گیرد كه ديگران ظهورش را دور می‌بينند، و ما نزديک می‌بينيم.