روضه‌های مکتوب، به مناسبت دههٔ اول محرم 1⃣ روضه شب اول ــ مصيبت مسلم بن عقيل شب اول محرم، متعلق به «مسلم بن عقیل» سفیر غریب مولای کربلاست. روضه این شب را بخوانیم: امام حسين(ع) از «مدينه» خارج شده و در «مكه» بود كه دعوت مردم کوفه از ايشان بسيار زياد شد و تعداد نامه‌های آنان به هزاران درخواست بالغ گردید. آخرين نامه كه به امام رسيد، ایشان در مسجدالحرام بين ركن و مقام دو ركعت نماز گزارد و از خداوند متعال طلب خير كرد. سپس «مسلم بن عقیل» را نزد خود خواست. جناب مسلم فرزند «عقيل بن أبي طالب» از بزرگان بنی‌هاشم و پسر عموی حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) بود. امام پاسخ نامه های مردم کوفه را نوشت و در آن آورد: «سخن شما اين است كه: "امامی نداريم، به سوی ما بيا شايد خدا به سبب تو ما را هدايت و متحد كند". من، مسلم بن عقيل برادر و پسر عموی خود را كه مورد اطمينان من است به سوی شما فرستادم. پس اگر او برای من نوشت كه رأی خردمندان و اهل فضل و مشورت شما همان است كه در نامه‌هايتان خواندم بزودی نزد شما خواهم آمد...». مسلم در نيمهٔ ماه مبارک رمضان سال ۶۰ هجری قمری از مكه خارج شد و به مدينه منوره رفت. در مسجد پيامبر(ص) نماز خواند و با خانوادهٔ خود وداع كرد و با چند راهنما و همراه به سوی كوفه عزیمت نمود. شرايط اين سفر بسيار سخت بود و مسلم و همراهان راه را گم كردند و دو راهنما از تشنگی جان باختند؛ تا اينكه مسلم سرانجام در روز پنجم شوال به كوفه رسيد. مردم كوفه دسته دسته نزد مسلم جمع شدند و چون وی نامه حضرت(ع) را بر آنان خواند گريستند. سپس ۱۸,۰۰۰ نفر از اهل كوفه با مسلم بيعت كردند. در نتيجه او نيز نامه‌ای به امام(ع) نوشت و بيعت اين تعداد را خبر داد و ايشان را به حركت به سوی كوفه ترغيب نمود. هنگامی كه خبر اين بيعت به «يزيد بن معاويه» رسيد، وی «عبيدالله بن زياد» را كه حاكم بصره بود مأمور كرد تا حكومت كوفه را نيز عهده‌دار گردد. عبيدالله با حيله به شهر وارد شد و حكومت را در دست گرفت و مردم را تهديد و رؤسای قبایل را تطمیع كرد. وی پس از مدتی، «هاني بن عروة» كه از بزرگان كوفه محسوب می شد و مسلم بن عقيل در منزل او پناه گرفته‌ بود را شكنجه و زندانی كرد. مسلم هنگامي كه خبر شكنجه‌ شدن هانی را شنيد از كوفيان خواست كه به ياريش بشتابند. مردم به او پيوستند و مسجد و بازار و اطراف قصر پر از جمعيت شد، در حاليكه ياران عبيدالله بيش از پنجاه نفر نبودند. عبيدالله چند نفر را بين قبايل مختلف كوفه فرستاد تا آنها را تهديد و تطميع كنند. همچنین عده‌ای از اشراف كه در قصر او بودند را مأمور نمود كه از بام‌های دار‌الاماره مردمی كه قصر را محاصره كرده‌ بودند بترسانند يا فريب دهند. اهل كوفه هنگامی كه سخن رؤسا و اشراف خود را شنيدند سست شدند! كم كم نجوای خناسان هم زياد شد كه به یکديگر می‌گفتند: "برگرديم، ديگران هستند و كفايت می‌کنند!!". اندک اندک جمعيت از پيرامون مسلم پراكنده شد و از آن جمعیت چندین هزار نفری، تنها حدود سی نفر برای ياری او باقی ماندند! مسلم كه با اين پيمان شكنی روبرو شد به همراه آن سی نفر به سوی "ابواب كنده" حركت كرد. هنگامی كه به آنجا رسيد تنها ده نفر همراه وی باقی مانده بودند و چون از آن منطقه عبور كرد هيچكس همراه او نبود و یکه و تنها شد! مسلم غريبانه به اين سو و آن سو نگاه كرد ولی حتی كسی وجود نداشت كه وی را راهنمايی كند و يا در خانه‌اش او را پنهان نمايد. سفير حسين سرگردان در كوچه‌های تاريک كوفه راه می‌رفت و نمی‌دانست به كجا رود. تا اينكه به خانه‌ای رسيد كه پيرزنی بر در آن ايستاده بود. نام اين زن «طوعه» بود و منتظر فرزندش بود كه به همراه مردم از خانه بيرون رفته بود. مسلم بر زن سلام كرد و از او آب خواست. طوعه به او آب داد و به داخل خانه رفت. دوباره كه بيرون آمد مسلم را ديد كه بر در منزل نشسته است. گفت: "ای بنده خدا اگر آب نوشيدی، نزد خانواده خود رو". مسلم خاموش ماند. زن، دوباره و سه‌باره سخن خود را تكرار كرد. مسلم برخاست و گفت : "من در اين شهر خانه و خانواده‌ای ندارم. من مسلم بن عقيل‌ هستم. اين قوم به من دروغ گفتند و مرا فريب دادند و از مأمن خود بيرون آوردند". پيرزن مسلم را به داخل خانه دعوت کرد؛ فرشب برايش گسترد و طعامی فراهم نمود. اما مسلم شام نخورد و خوابيد. وی در عالم رؤيا عموی خود اميرالمؤمنين علی(ع) را ديد كه به وی فرمود: "بشتاب كه فردا نزد ما خواهی بود".