روضه‌های مکتوب دههٔ اول محرم 🖤💔 روضه شب هشتم ــ مصيبت علی اكبر(ع)، شبيه پيامبر براستی كه زمين و زمان، اصحابی باوفاتر از ياران حسين(ع) به خود نديده‌اند؛ كسانی كه تا زنده بودند نگذاشتند كه اهل بيت پيامبر(ع) پای به ميدان جنگ گذارند و قربانی شوند... اما، بعد از آنكه آخرين آنان در خون خويش غلتيد، زمان آن رسيد كه جوانان بنی هاشم نيز به مسلخ عشق روانه شوند... «علي بن الحسين» فرزند آن حضرت از «ليلا بنت ابی مرة بن عروة بن مسعود»، معروف به «علی الاكبر»، اولين نفر از خاندان امام(ع) بود كه اجازه گرفت به ميدان برود. علی اكبر(ع) چه از طرف پدر و چه از طرف مادر، به شريف‌ترين مردم نسب می‌رساند: پدر و اجداد پدری وی كه نياز به معرفی ندارند. اما از جانب مادر، پدربزرگ مادری وی يعنی «عروة بن مسعود ثقفی» كسی بود كه در راه تبليغ دين اسلام به شهادت رسيد و پيامبر(ص) در وصفش فرمود: "من عيسی بن مريم را مشاهده كردم و عروة بن مسعود از همه كس به او شبيه‌تر است»؛ و نيز او را يكی از چهار مهتر عرب برشمرده‌اند. علی اكبر بغايت نيكوسيرت و بسيار خوش‌صورت بود. به دليل شباهت فراوانش به پيامبر(ص)، هر گاه اصحاب دلشان برای آن حضرت(ص) تنگ می‌شد به وی نگاه می‌کردند. در رابطه با کمالات معنوی نیز، تنها دانستن ماجرای زير، معرفت امام‌گونهٔ وی را بر ما معلوم می‌کند: در يكی از روزهايی كه كاروان عشق از مكه به سوی كربلا در حركت بود، هنگامی كه نزديكی ظهر در يكي از منازل اتراق كرده بودند، امام حسین(ع) به خواب سبكی فرو رفت و پس از اندکی سر بر آورد و فرمود: "هاتفی ديدم كه ندا می داد: شما می‌روید و مرگ به دنبال شما در حركت است". علی اكبر(ع) به امام(ع) عرض كرد: "پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟" امام(ع) پاسخ داد: "چرا پسرم؛ به خدا سوگند كه ما بر حقيم". علی اكبر(س) با رشادت گفت: "پس از مرگ هراسی نداريم". امام(ع) را احساسی از تحسين فرا گرفت و فرمود:‌ "پسرم! خدا بهترين جزايی كه می‌تواند از پدری به فرزندش بدهد را به تو عطا نمايد".‌‌‌‌‌‌   اما روز عاشورا ... سيره امام حسين(ع) آنگونه بود كه از روی رحم و شفقت، به كسانی كه اذن ميدان رفتن می‌گرفتند، در ابتدا اذن نمی‌داد. اما اين بار تفاوت داشت. به محض آنكه علی اكبر اجازه خواست، امام به وی اذن داد... و اين سنت رسول الله(ص) بود. ايشان ــ بر خلاف رهبران ديگر كه نزديكان خويش را از معركه دور می دارند ــ در غزواتش هر كس كه به او نزدیک‌تر بود را قبل از ديگران به جنگ می‌فرستاد. امام(ع) پس از آنکه به فرزندش اذن جهاد داد، نگاهی نااميدانه بر قد و بالای رشيد او كرد؛ و آنگاه چشم به زير انداخت و گريست... گمان مدار كه گفتم برو، دل از تو بريدم/ نفس شمرده زدم همرهت پياده دويدم دلم به پيش تو، جان در قفات، ديده به قامت/ خدای داند و دل شاهد است من چه كشيدم