لبخند زدی شعر در اوهام من افتاد زآن روز خرابت شدم ای خانه ات آباد با قافیه ی پنجره فولاد و گهرشاد هی شعر نوشتم من و چشمت صله را داد دربند کشیدی تو معانی و بیان را امام رضایی شو