من از نگاه تو دورم ولی تو چشم خدایی چه می شود که دمی دیده ای به من بگشائی تمام عمر کنار تو بودم ای دل غافل نیافتم که تو بودی ندیدمت که کجایی چنان که جدّ تو می رفت در سرای فقیران چه می شود به سرای منِ فقیر بیائی دعا هم از نفسم خسته شد، ندیدمت آخر بیا بگو چه دعائی کنم که رخ بنمائی به دور کعبه که گشتم به یاد روی تو گشتم تو کعبه ای تو مقامی تو زمزمی تو صفائی بقیه ا... خیرٌ لکم که هست به قرآن به شأن توست تو تنها بقیه الّه مایی بیا که خاک قدمهات را به دیده گذارم بیا که زخم ز آئینه ی دلم بزدائی