#معرفی_کتاب
📚سالها قبل، وقتی در دوره آموزشی مشغول غواصی بودم، در چند متر زير آب گير كردم و نزديك بود غرق شوم. آن لحظات وقتی به سطح آب نگاه میكردم، خورشيد را مانند يك گوی نورانی بر سطح آب میديدم كه هر لحظه آرزو داشتم به آن نزديك شوم. آنجا مسير نور خورشيد را شبيه يک دالان نورانی به سمت بالا ميديدم. حالا پس از سالها كه از آن روز میگذشت، يكبار ديگر همان اتفاق افتاد! تمام دنيا سياه شد. فقط بالای سرم را میديدم که يک نقطه بسيار روشن میدرخشيد.
📓سينهام سنگين بود. توجه من از آن نقطه نورانی به پايين پايم در همان اتاق کوچک جلب شد. يكباره ديدم پيرمردی بسيار نورانی و مهربان كه نمیتوانم زيبايی چهره و محبتش را وصف كنم، با فاصله کمی روی سينهام نشسته! با مهربانی به من لبخند زد و گفت: میخواهی با من بيايی؟ آمدهام جان تو را بگيرم، آماده هستی؟
📝من كه وحشت تمام وجودم را گرفته بود، مات و مبهوت نگاهش كردم. مثل نگاه ملتمسانه يک دانش آموز در سر جلسه امتحان، وقتی امتحان تمام شده و او هيچ جوابی ننوشته نگاهش کردم.
📝📓📝📓📝📓📝📓📝📓
📚شنود
👈لینک عضویت در کانال کتابخانه امام رضا(ع)
https://eitaa.com/Imamreza_Library