هدایت شده از سر عشق
این بار پناه من آواره شدی یار ای پادشه بارگه و صاحب و سالار در کسوت یک خادم ناچیز نشستم در سایه گه بی مَثلَت ،زخمی و افگار من سفره ی این سینه ی صد چاک گشودم این درد نهادم سر این سفره به ناچار امروز کبوتر صفتم در حرم تو بر دام تو ،بی دانه نشستم به صد اصرار ای ضامن آهوی دلم ،سخت غریبم بر عجز و گنهکاری خود ،کرده ام اقرار در بارگه تو ،چو گدایی بفروشند! جانم بخر و جان جوادت گله بگذار امسال برفت و فلک از نو بشود نو من پای گدایی نکشم از در دربار ش.و 29 اسفند 93