بین سکوت،صبحِ زمستان دلش گرفت در خون نشست عالم امکان دلش گرفت یک مرد،سمتِ شهر شهیدان عروج کرد ایران پرش شکست،جماران دلش گرفت در خواب ناز بود که ما را صدا زدند تیری به قلبِ بی سر و سامان ما زدند تکرار شد دوباره حکایاتِ کربلا از روی کینه و ستم و بی هوا زدند میسوزم از غمش دلِ من در تلاطم است اشکم میانِ حال پریشان من گم است افتاد از نفس به خدا یاورِ حسین جسمش شبیهِ جسمِ علی اکبر حسین خندید و رفت آرزویش را بغل گرفت سردار شد فدای سرِ خواهرِ حسین آن لحظه ها چه بر در و دیوار میگذشت در آن زمان چه در دلِ سردار میگذشت کرببلا میانِ نگاهش ظهور کرد از دست و پاش،مثل علمدار میگذشت پر زد به سمتِ کرببلا رو سفید شد پیرِ حسین،مثلِ حسینَش شهید شد پ.ن : روضه از فرطِ خستگی کمرش را گرفته بود یک گله گرگ دور و برش را گرفته بود ارباب بود و حال پریشانِ اصغرش سیلاب تشنگی پسرش را گرفته بود وقتی که شمر رفت به گودالِ قتلگاه زینب رسید بر سرِ تَل و کشید آه دیگر نبود پیشِ حسینش جنابِ ماه فریاد زد که زینبِ تو مانده بی پناه دیگر نمانده بود کسی در کنارِ او رفتند عاشقان و خزان شد بهارِ او نیاکی