💡بخشی از دلنوشته تکان دهنده سلیمانی به فرزندش دخترم خیلی خسته‌ام.💔 سی سال است نخوابیده‌ام اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در من آن را سر ببرند. 🔺وقتی فکر می‌کنم آن هراسان تویی، نرجس اســت، است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سر بریده شدن است و است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم؟ بی‌خیال باشم؟ باشم؟ نه من نمی‌توانم اینگونه زندگی بکنم. ادامه دارد .... ‏هـزارقصه نوشـتیم برصـحیفه دل اما هنوز‌عـشق‌تو عـنوان ‌سرمقاله ماسـت💔🌱 🌺🍃ابر حریفی شو 👇 🆔 @Iranian_Central_Cloud