تنها‌مسیری‌های‌استان‌فارس💕
‍ #بسم_رب_الحسین رمان: #از_نجف_تا_کربلا✨🌸 نویسنده: #رضوان_میم #قسمت_دهم توی اون شلوغی هم خنده ام گ
رمان: ✨🌸 نویسنده: راه افتادیم ، از نجف دل کندن سخت بود😔 ولی خب، باید می رفتیم سمت ارباب...❤️ تقریبا اول های راه هستیم، راه خیلی شلوغه! میشه گفت ترافیک آدمه! جلوی روت آسمون رو نمی تونی ببینی! آسمون که نیست پر از پرچمه🏴.پر از پرچم لبیک. هرکس نگاه کنه باورش نمیشه هزار و چهارصد سال پیش حسین فقط هفتاد و دو نفر یار داشت و الان این سیل جمعیت دارن خودشون رو به خاک و خون می کشیدن برای کی؟برای خود حسین! 🖤❤️ عمه زینب این جمعیت رو ببینه.... سه نفری با هم بودیم، من و نرگس و زینب، روی دوش هامون چفیه های یه رنگ و روی سرم سربند یازهرا، عین گروه سرود شده بودیم👀 هممون ذوق کرده بودیم نمی دونستیم چی کار کنیم جوری که اول های راه سر هر موکب می ایستادیم و هرچی خوراکی داشت می خوردیم.هنوز به تیر برق صد نرسیدیم از شکم پر نمی تونستیم راه بریم.😐 -رضوان سادات جان عزیز دلم! کسی شما رو زور نکرده که همه ی چایی های موکب هارو بخوری ها؟🙄من برای خودت میگم خواهر، اینجا دستشوویی ایناش زیاد تمیز نیستا، تو هم که وسواسی...😐 اینجا بود که یاد این شعر افتادم توی دلم خندیدم: من ترک چایی کرده بودم سالیانی موکب به موکب چایی خورم کرد🌱✨ —شما خودت از اول راه فلافل هارو درو کردی تا اینجا زینب بانو ! بزار برای بقیه هم بمونه! 😏 خلاصه اول راه همه جوگیر بودیم.نمی دونستم گلی کجای راهه.می خواستم پیداش کنم و یک قسمتی از راه رو با اون باشم.باید پیداش می کردم..🌷 _وای بچه ها من دارم می پزم..‌ نرگس درحالی که خودش رو باد می زنه می گه: _وای وای! دیشب تو سرما دندونامون تیلیک تیلیک می کردا ، الان احساس می کنم مغزم به صورت مایع از گوشام بریزه بیرون...😣 همه از این حرف نرگس خندیدیم.عجب راهی بود... باهمه ی سختی هاش حاضر نیستی جاتو با بهشت عوض کنی. زینب که مخ گروه بود مثلا چفیه هممون رو گرفت و برد زیر شیر آب.خوب که خیس شد اورد انداخت رو سرمون. آخی چقدر خوب شد.👌 راستی..عمه زینب شما چفیه داشتی؟ اصلا آب...😔💔 🌸