هدایت شده از میامین
برای ملاقات حضرت چله زیارت عاشورا گرفته بود، وقتی به سی و هشتمین زیارت رسید ناگهان نگاهش به پنجره مسجد خیره شد. نوری عظیم از زمین به آسمان می تابید. سراسیمه از مسجد بیرون زد. نور از خانه ای قدیمی و کوچک بیرون می آمد. در زد، باز کردند. داخل شد. مبدا نور جنازه بود که رویش پارچه ای سفید انداخته بودند. سیدی نورانی بالای سر جنازه ایستاده بود. فرمود: برای دیدن من اینقدر زحمت لازم نیست. مانند ایشان که باشید، خودم به دیدن تان می آیم. صاحب جنازه خانمی بود که در زمان رضا خان برای مصون ماندن از کشف حجاب سالها از خانه خود بیرون نیامده بود. برداشتی از کتاب "امید آخر" داستان هایی از کرامات امام زمان (عج) برای خرید این کتاب با تخفیف ویژه روی لینک زیر کلیک کنید: mayaminbook.ir/?p=308 💎 به میامین بپیوندید: https://eitaa.com/joinchat/2285044196Cc82aebfad0