🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷 # پارت دوازدهم _ هدی بانو با صدای مادر علی نگاهش را از علی و طاهره می گیرد. _هدی چرا ایستادی ...بدو سفره ناهار رو بنداز ...تاشت شد ، زن باردار رو که تا این موقع گوشنه نگه نمی دارند. بدش می آمد که کسی اسمش را کامل صدا نمی کند.اما اینجا عادت کرده بود. فورا چشمی می گوید و به سمت آشپزخانه می رود ... کنار در علی را می ببیند که داشت شال طاهره را از سرش باز می کرد . دلش از محبت شوهرش به این زن گرفته بود...حتی در دل به بچه اش حسادت کرد. چقدر علی فرق کرده بود.یعنی پدر شدن یک مرد را تا حد عوض می کند. تند و فرز سفره را کنار طاهره چیدم.. چون شوهر جان امر فرمودند سفره رو کنار خانم بندازم. مادر علی فورا با قاشق همه گوشت ها را یک ظرف جدا گانه ریخت و کنار دست طاهره گذاشت. _ شروع کن دخترم...گوشت شه به تن تو و بچه ات... علی لیوان آبش را پر می کند و کنار دستش می گذارد. کپی حرام 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷