به نام ،یاد و توکل بر او سلام و ابوالعاص قسمت سوم و پایانی متنی را یکی از دوستان عزیزم فرستاده.ظاهرا از یک سایت و کانال اهل سنت ... خواستگاری ها از زینب آغاز شد و در مدت 6 سال از او خواستگاری می کردند همه را رد می نمود، به امید این که شوهرش بسویش برگردد.. ( وفاء ). بعد از 6 سال ابوالعاص در کاروانی از مکه بسوی شام خارج شد، در اثنای سفر کاروان خود را گم کرد و با گروهی از صحابه رو برو شد. آدرس خانهٔ زینب را از آنها پرسید. ( اعتماد ). چون زینب او را دید از او پرسید: آیا مسلمان شده آمدی؟ ( امید ). گفت : بلکه گریخته آمده ام. زینب گفت : آیا می شود اسلام بیاوری؟ ( زاری و تعهد ). گفت : نخیر . زینب گفت : پس نگران مباش. خوش آمدی بچه ی خاله. خوش آمدی پدر علی و أمامه. (فضل وعدل ). و بعد از این که رسول اللهﷺ نماز صبح را ادا نمود، ناگاه دید که از آخر مسجد آواز می آید: ابوالعاص را من پناه دادم. رسول الله ﷺ فرمود: صدایی که من شنیدم ، شنیدید؟ گفتند : بلی يا رسول الله.. زينب گفت : يا رسول الله اگر ابوالعاص دور باشد بچهٔ خاله است. و اگر نزدیک باشد پدر فرزندان من است.من او را پناه دادم يا رسول الله. رسول اللهﷺ ایستاده شد و فرمود: ای مردم ابوالعاص سخن گفت و راست گفت. وعده کرد و وفا کرد. اگر قبول می کنید مالش را برایش برگردانید و بگذارید به سرزمین خودش برگردد، من همین کار را می پسندم. اگر نمی خواهید، خودتان تصمیم بگیرید، و حق با شماست شما را در این باره ملامت نمی کنم.( مشوره ). مردم گفتند: مالش را می دهیم يا رسول الله. ( ادب سربازان ). رسول الله ﷺ فرمود: ای زینب کسی را که پناه دادی ما هم پناهش دادیم. بعد از آن رسول اللهﷺ در خانه زینب رفت و به زینب فرمود: ای زینب ابوالعاص را گرامی بدار. او فرزند خاله ی تو است، و پدر خانواده است، و لیکن به تو حلال نیست. ( رحمت وشريعت ). زینب گفت: درست است يا رسول الله. ( فرمانبرداری ). زینب نزد ابوالعاص رفت و گفت: ای ابوالعاص آیا جدایی ما برایت آسان بود؟ آیا می شود که مسلمان شوی و همراه ما اینجا بمانی؟ ( محبت و امید ). گفت : نخیر.(لجاجت) مال و متاعش را گرفت و بسوی مکه برگشت. چون به مکه رسید به اهالی مکه گفت: ای مردم این است مال هایتان آیا چیز دیگری باقی مانده؟ ( امانت ). گفتند : خدا خیرت بدهد. خوب وفا کردی. (فطرت). گفت : من گواهی می دهم: أشهد أن لا إله إلا الله و أن محمدًا رسول الله. ( هدايت از جانب الله و نعمت ). سپس به مدینه برگشت هنگام صبح نزد رسول الله ﷺ آمد و گفت: دیروز مرا پناه دادی امروز آمدم و می گویم: أشهد أن لا إله إلا الله وأنك رسول الله. ( نیکی را نیکی ). بعد از آن ابوالعاص گفت: یا رسول اللهﷺ آیا اجازه میدهی به زینب رجوع کنم؟ (معاشرت و دوستی💞). رسول الله ﷺ فرمود: بیا همرا من. در نزد خانه زینب ایستاد و دروازه را زد و فرمود: ای زینب بچهٔ خاله ات امروز نزد من آمد، می خواهد دو باره بسوی تو رجوع کند آیا قبولش داری؟ ( پدر مشفق ). چهره اش سرخ گشت و تبسم کرد. ( رضایت همیشگی ). بعد از گذشت یک سال از این واقعه زینب رضی الله عنها و فات کرد.😭 ابوالعاص در فراق زینب سخت می گریست .رسول الله ﷺ اشکهایش را پاک می نمود و تسلی می داد. و ابوالعاص می گفت : به خدا قسم يا رسول الله دنیا را بدون زینب نمی توانم طاقت بیاورم. ( رفيق زندگی ). ابوالعاص رضی الله عنه یک سال بعد از وفات زینب، وفات نمود😭 ( روح های با هم آمیخته ). یک درود به رسول الله صلی الله عليه واله وسلم بفرست . @Jalal_va_bibikhanom