به نام، یاد و توکل بر او
سلام و مشک روغن
قدیم توی زیر زمین ها روغن بود.
روغن خوب.
گفتند: این سقایی که برای شما آب می آورد، موقع رفتن مشکش را پر از روغن می کند.
یک روز که سقا آب آورد، سعد السلطنه کنار درِ خانه صندلی گذاشت و منتظر ماند تا سقا وارد شد و رفت توی زیر زمین.
سعدالسلطنه روی صندلی نشست.
وقتی که سقا می خواست از خانه خارج شود، دید مشک او پر است.
پرسید: چرا آب را خالی نکردی؟
سقا با ترس و لرز گفت : آقا همه مشک ها پر بود.
سعدالسلطنه گفت :پس کمی آب همین جا بپاش خنک بشه.
سقا با زحمت در مشک را باز کرد، می خواست بپاشد، سعد السلطنه فهمید که در خیک او روغن است.
گفت : نه، نه نمی خواهد بپاشی،
ببر بده به فقرای محل!
به هر کس که در محل آب ندارد.
بین خودش و خدا، آبروی سقا را نریخت، با این که فهمیده بود مشک او پر از روغن است. روغنی خوب که در دوران ما مثل آن روغن شاید پیدا نشود :
آیت الله مجتهدی رحمت الله علیه.
#جلال و بی بی خانم
@Jalal_va_bibikhanom