به نام، یاد و توکل بر او سلام و محبت پیرمرد در اوج ناداری با همسرش زندگی می کرد. روزی همسرش از او خواست تا شانه ای برایش بخرد. پیرمرد، خجالت زده نگاهی به همسرش کرد و گفت حتی بند ساعتم پاره شده و در توانم نیست بند جدیدی بگیرم. پیرزن فقط لبخندی زد. فردای آن روز پیر مرد ساعت خود را فروخت و شانه ای برای همسرش خرید. وقتی وارد خانه شد، دید همسرش موهایش را کوتاه کرده، فروخته و بندی نو برای ساعت او خریده. 💞عشق های دو طرفه. و بی بی خانم @Jalal_va_bibikhanom