به نام، یاد و توکل بر او سلام و عاشورا پرستار بیمارستان مسیح دانشوری : در یکی از شیفت‌هایم بالای سر فرشاد رفتم و دیدم صورتش تکان می‌خورد، گفتم فرشاد داری با خودت حرف می‌زنی!؟ خوبی؟ درد نداری؟ دارویی نیاز نداری؟ گفت: نه ، دارم زیارت عاشورا می‌خونم چون کمکم می‌کنه.‌ ‌این جوان شرایطش بد و بدتر شد تا اینکه بیهوش شد و زیر دستگاه‌های مختلفی رفت. شرایطش خیلی بد بود، طوری شده بود که ما که همیشه می‌گوییم در بدترین شرایط ممکن هم یک درصد امید وجود دارد، نا امید شده بودیم چون شرایط هوشیاری بیمار اصلا خوب نبود.‌ رفتم بالای سرش و با گوشی خودم در گوشش زیارت عاشورا را خواندم، طوری خواندم که مطمئنم می‌توانست بشنود، چون حس شنوایی تا آخرین لحظات حیات کار می‌کند. خودم هم آرام شدم و در گوشش گفتم تو خوب می‌شی مطمئن باش. دو روز بعد که دوباره به بخش رفتم گفتم فرشاد کجاست؟ و بلافاصله با ناراحتی گفتم : فرشاد رفت! همکارانم گفتند : همینجاست😳! فرشادی که دو روز قبل زیر سه دستگاه بود و تمام علائم حیاتی‌ش به معنای واقعی نشان می‌داد که هیچ امیدی وجود ندارد به طرز عجیبی در این دو روز به شرایط نرمال رسیده بود، طوری که خودش توانسته بود دستگاه تنفس را جدا کند و وقتی شرایطش خوب شده بود بقیه دستگاه‌ها را هم از او جدا کرده بودند.‌ ‌از بهترین لحظاتم وقتی بود که با پای خودش پشت در آی‌سی‌یو آمد و کاملا سالم و سرحال از همه تشکر کرد و از آن قشنگ‌تر این بود که گفت: وقتی در گوش من زیارت عاشورا خواندی شنیدم و همانجا احساس کردم جان گرفتم💞. و بی بی خانم @Jalal_va_bibikhanom