🔹️همسر گفت: سال ۵۸ تصمیم به عقد رسمی گرفتیم. مادرم مهر مرا بالا گفته بود تا حداقل یک چیز این ازدواج که از دید آنها غیر معمول بود، شبیه بقیه مردم شود! 🔹️گر چه هیچ کداممان موافق نبودیم، ولی اسماعیل گفت: «تا اینجا به اندازه کافی دل مادرت را شکسته‌ایم! برای من چه فرقی دارد؛ من چه زیاد چه کمش را ندارم! راستی نکند یک بار مهرت را بخواهی، شرمنده ام کنی!» 🔹️من هم که نمی‌خواستم به مادرم بی‌احترامی شده باشد، مهریه پیشنهادی را قبول کردم؛ اما همانجا قبل از آنکه وارد سند ازدواج کنند به اسماعیل بخشیدم. 💠خانه فیروزه ای را به دیگران هم معرفی کنید. @khane_firoozeie