👆👆👆 ✅ تغسیل امام به دست امام جواد علیه السلام   ➖ امام جواد علیه السلام فرمود : ای اباصلت ! برو از داخل آن تخت و لوازم غسل و آب را بیاور » . ➖ گفتم : « آنجا چنین وسایلی نیست ». ➖ فرمود : « هر چه می گویم، بکن !» من داخل خزانه شدم و دیدم بله، همه چیز هست . آنها را آوردم و دامن خود را به کمر زدم تا در غسل امام کمک کنم .  ➖ حضرت جواد فرمود : « ای اباصلت ! کنار برو . کسی که به من کمک می کند غیر از توست ». سپس پدر عزیزش را غسل داد . بعد فرمود : « داخل خزانه زنبیلی است که در آن کفن و حنوط است. آنها را بیاور » . ➖ من رفتم و زنبیلی دیدم که تا به حال ندیده بودم . کفن و حنوط کافور را آوردم .  ➖ حضرت جواد پدرش را کفن کرد و نماز خواند و باز فرمود : « تابوت را بیاور » . ➖ عرض کردم : « از نجاری ؟» ➖ فرمود : « در خزانه تابوت هست.» داخل شدم . دیدم تابوتی آماده است . آن را آوردم .  ➖ امام جواد ، پدرش را داخل تابوت گذاشت و سپس به نماز ایستاد . ✅ پرواز تابوت به سوی آسمان   ➖ هنوز نمازش تمام نشده بود که ناگهان دیدم سقف شکافته شد و تابوت از آن شکاف به طرف آسمان رفت . ➖ گفتم : « یا ابن رسول الله ! الان مأمون می آید و می گوید بدن مبارک حضرت رضا چه شد؟»  ➖ فرمود : « آرام باش ! آن بدن مطهّر به زودی برمی گردد . ای اباصلت ! هیچ پیامبری در شرق عالم نمی میرد ، مگر آنکه خداوند ارواح و اجساد او و وصی‌اش را به هم ملحق فرماید، حتی اگر وصیّ اش در غرب عالم بمیرد » . در این هنگام دوباره سقف شکافته شد و تابوت به زمین نشست .  ➖ سپس حضرت جواد ، بدن مبارک پدرش را از تابوت خارج کرد و به وضعیت اولیّه خود در بستر قرار داد . گویی نه غسل داده و نه کفن شده بود . بعد فرمود : « ای اباصلت ! برخیز و در را برای مأمون باز کن » .  ✅ مأمون در کنار پیکر مطهر امام   ➖ ناگهان مأمون به همراه غلامانش با چشمی گریان و گریبانی چاک کرده داخل شد. همان طور که بر سر خود می زد ، کنار سر مطهّر حضرت رضا علیه السلام نشست و دستور تجهیز و دفن امام را صادر کرد .  ➖ تمام آنچه را که امام رضا به من فرموده بود ، به وقوع پیوست . مأمون می گفت : « ما همیشه از حضرت رضا در زنده بودنش کرامات زیادی می دیدیم . حالا بعد از وفاتش هم از آن کرامات به ما نشان می‌دهد ». ➖ وزیر مأمون به او گفت : « فهمیدید حضرت رضا به شما چه نشان داد؟»  ➖ مأمون گفت : « نه ». ➖ گفت : « او با نشان دادن این ماهی‌های کوچک و آن ماهی بزرگ می خواهد بگوید سلطنت شما بنی عباس با تمام کثرت و درازیِ مدت ، مانند این ماهی های کوچک است که وقتی اجل شما رسید ، خداوند مردی از ما اهل بیت را به شما مسلّط خواهد کرد و همه شما را از بین خواهد برد ». ➖ مأمون گفت : « راست گفتی ». بعد مأمون به من گفت : « آن چه دعایی بود که خواندی؟»  ➖ گفتم : « به خدا قسم ، همان ساعت فراموش کردم ». واقعاً هم فراموش کرده بودم .  ✅ آزادی اباصلت از زندان به دست مبارک امام رضا علیه السلام   ➖ ولی مأمون مرا حبس کرد و تا یک سال در زندان بودم . دیگر دلم به تنگ آمده بود . یک شب تا صبح دعا کردم و خدا را به حق محمد و آل محمد خواندم که ناگاه حضرت جواد علیه السلام داخل زندان شد و فرمود : « ای اباصلت ، دلتنگ شده ای؟» ➖ گفتم : « به خدا قسم، آری.» ➖ فرمود : « بلند شو !» زنجیر را باز کرد و مرا از زندان خارج فرمود . محافظین مرا می‌دیدند ولی نمی‌توانستند چیزی بگویند. ➖ فرمود: « برو در امان خدا که دیگر دست مأمون به تو نخواهد رسید ». و تا کنون من دیگر مأمون را ندیده ام .   👈 بحار الانوار، ج 49، ص 300، ح 10. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 242.  👈 بحار الانوار، ج 49، ص 145، ح 22. از غیبت شیخ، ص 52.  👈 بحار الانوار، ج 49، ص153.  👈 بحار الانوار، ج 49، ص 189، ح 1. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 184- 185. 🎆💎{ کارشناس احکام و مسائل شرعی حجت الاسلام والمسلمین سیدشمس الدین جوانمردی لنگرودی }💎🎆 @Javanmardi_langarudi 🌧 شبهات احکام و مسائل شرعی را از این کانال به دست آورید 🌧