گاهی پدر شدیم و پسر را گریستیم گاهی پسر شدیم و پدر را گریستیم هر روز و شب، درست چهل سال می‌شود ساعات تلخ پخش خبر را گریستیم هر روز و شب، درست چهل سال می‌شود هی لخته، لخته خون جگر را گریستیم هر دم به خون خویش فتادیم و ساختیم هی قبر تازه کوه و کمر را، گریستیم مادر شدیم و از پس هر زخم انفجار هی چشم‌های مانده‌به‌در را گریستیم در خون نشست روسریِ دختران‌مان رخساره‌گان قرص قمر را گریستیم بعد از تو روزگار همانی که بود، ماند هر سال ما قضا و قدر را گریستیم بعد از تو نیز مثل خودت، عاصیِ عزیز! شب را گریستیم، سحر را گریستیم 🔸ضیاء قاسمی تقدیم به گل‌های پرپر در «دشتِ برچی» —---— 🇮🇷 کلام انقلابی | مرکز مطالعات و گفتمان سازی مکتب امام ره 🔗http://eitaa.com/joinchat/1921384452C9bef678243