امتحان چهارم: دشوارتر از همۀ وقایع قبل
امام(ع) فرمود: اما امتحان چهارم ای مرد یهودی!
آن کسی[iv] که پس از رفیقش[v] حکومت را به دست گرفت، در کارها با من مشورت و طبق نظرم عمل مىکرد؛ در کارهاى پیچیده با من گفتگو مىکرد و طبق رأیم اقدام مىکرد و هیچکس دیگری چنین جایگاهی نداشت؛ نه من و نه یارانم کسى جز مرا نمىشناسند که او در مسائل حکومتى با وى گفتگو کرده باشد. و بهجز من، شخصی دیگر امید رسیدن به خلافت پس از او را نداشت.
مرگ او ناگهانی و بدون بیماری قبلی فرارسید، ازاینرو در هنگام صحت و سلامتی برای اعلام و تثبیت خلافت پس از خودش اقدامی نکرده بود و من شک نداشتم که دیگر حقّم به همان صورت صلحآمیزی که میخواستم به من بازگشته است و خدا نتیجه را بهزودی به بهترین صورتی که امید داشتم پیش خواهد آورد.(9)
من چارهای نداشتم جز صبر بر آنچه به من میرسد.
[بازگشت امام(ع) به ادامۀ نقل وقایع مربوط به «ابتدای» خلافت عثمان:] سپس اعضای شورا (که چند روز پس از شورا از انتخاب عثمان پشیمان شده بودند) نزد من آمده و از آنچه در حقّ من مرتکب شده بودند، برگشتند و از من مىخواستند که عثمان را خلع کنم و به او یورش ببرم و حقّم را بگیرم. و عهد و پیمان بستند که تا پای جان در این راه و تحت فرمان من آنقدر بجنگند که یا کشته شوند و یا خدا حقّم را به من بازگرداند.
اما به خدا قسم، اى مرد یهودی! چیزى مرا از این کار بازنداشت، جز همان مانعی که در دو بار قبل هم مانع من شد. و دیدم محافظت از باقیماندۀ شیعیانم مرا بیشتر مسرور میکند و با قلبم مأنوستر است از اینکه در راه به دست آوردن حقم آنها را به کام مرگ بیفکنم؛ درحالیکه میدانستم که اگر آنها را به پیکار و مرگ دعوت کنم، قطعاً اطاعت خواهند کرد.
مبادا به ذهنت خطور کند که من بر جان خودم میترسیدم. زیرا قطعاً تمام کسانی که در اینجا میبینی و آن کسانی از اصحاب پیامبر(ص) که الان حضور ندارند، میدانند که مرگ برای من مثل آب خنک برای شخص بسیار تشنه در روز بسیار گرم است! من، عمویم حمزه، برادرم جعفر و پسرعمویم عُبَیده با خدا پیمان بسته بودیم که در راه دین ثابتقدم باشیم و به آن وفا کردیم. همپیمانهایم پیش از من از دار دنیا رفتند، اما من بهخاطر مصلحتی که خدا میداند ماندم. خدای متعال این آیه را در شأن ما نازل کرد: «از مؤمنان گروهی هستند که به عهدی که با خدا بستند وفا کردند؛ پس برخی از آنها اجلشان سررسیده و برخی دیگر منتظرند و هیچگاه از پیمان خویش تخلف نکردند!» (احزاب/23) مقصود از «آنان که اجلشان سررسید» حمزه و جعفر و عبیده است و مقصود از «آنکه منتظر است» به خدا سوگند من هستم که هیچ دگرگونیای در عهد و پیمانم نداشتهام.
بنابراین از امور کنارهگیری کرده، صبر کردم
سپس (بعد از قتل عثمان) بزرگان و شخصیتها نزد من آمدند تا خلافت را قبول کنم و خدا میداند که من رغبتی نداشتم! زیرا میدانستم که آنها به خاصهخواری و دستاندازی به بیتالمال خو گرفتهاند و میدانند که در حکومت من این خبرها نخواهد بود و جدا کردن آنها از آنچه بدان عادت کردهاند، بسیار سخت خواهد بود. ازاینرو هنگامی که بر مسند خلافت نشستم و دیدند که خبری از مناصب و اموال نیست، برای شکستن بیعت خود، عذر و بهانه آوردند.[viii]
آنگاه رو به اصحاب کرد و پرسید: آیا اینگونه نبود؟
اصحاب پاسخ دادند: چرا ای امیرمؤمنان.