◼️آی دلای آماده،، روز عاشورا،،، حسین زهرا،،، اومد با اهل خیام خدا حافظی کنه،،، خودشم بره،،، وداع سختی داشت،،،، آی عزیزان داغ دیده،،، آی پدر از دست داده ها،،، نمیدونم اون لحظه آخر،،، چجوری با پدر وداع کردی،،، نمیدونم اون لحظه آخر،،، سر بابا رو به دامن گرفتی یانه،،، نمیدونم چه حالی داشتی،،، داغ پدر سنگینه،،، خدا صبرتون بده،،، آقا امام حسین هرجوری بود،،، با اهل خیمه وداع کرد،،، سوار بر ذوالجناحش شد،،، روانه میدان شد،،، اما هر کاری میکنه،،، ذوالجناح قدم از قدم برنمیداره،،، آی ذوالجناح،،، تو دیگه چرا بامن لج میکنی امروز...؟ یه وقت دید حیوون،،،، سرش و پایین انداخته،،، یعنی تو میگی برو،،، اما دخترت نمیزاره برم ،،، آقا متوجه شد دید دخترش سکینه پاهای ذوالجناح و گرفته،،، 🍁اگر نازی کند دختر خریدارش پدر باشد 🍁بزرگی کن ببوس این دخترکوچکتر خود را سکینه صدا زد بابا،،، باید از اسب پیاده بشی،،، حضرت پیاده شد فرمودبگو دخترم،،، بگو عزیز دل بابا،،، گفت بابا... باید رو زمین بشینی.. یتیم نوازا کجا نشستن،،،؟ داغ دیده ها کجا نشستن،،،؟ سکینه گفت بابا یادت میاد وقتی،،، مسلم به شهادت رسید،،، اومدی دخترش و رو زانوت نشوندی،،،، نوازشش کردی،،، دست یتیمی به سرو‌ روش کشیدی،،، بابا،،،میدونم دیگه از میدان برنمی گردی،،، میدونم یتیم میشم ،،، اما خواستم این لحظه آخر رو‌دامنت بشینم،،، دست یتیمی به سرم بکشی،،، صدا زد بابا ( رُدَّنٰا اِليٰ حَرَمِ جَدَّنٰا ) بابا مارو به مدینه پیغمبر برگردون،،، ابی عبدالله صدا زد دخترم برگرد بابا،،، با این اشکات  قلب منو آتیش نزن بابا،،، سکینه برگشت خیمه،،، منتظر بابا بود،،، ⬅️یه وقت صدای ذوالجناح اومد،،، بی بی سکینه دوید از خیمه بیرون،،، دید ذوالجناح تنها برگشته،،، زین اسب واژگونه،،، یال غرقه خونه،،، صدای گریش بلند شد،،، وا محمّداه،،،واغریباه،،،واحسیناه،،، آی ذوالجناح،،، بگو ببینم بابام چی شد؟ صدا زد «یَا جَوادَ أبِی، هَلْ سُقِیَ ابی أوْ قَتَلُوهُ عَطْشَاناً» آی ذوالجناح،،، وقتی بابام رفت میدون،،، بگو ببینم آیا به بابام آب دادن،،، یا با لب تشنه شهیدش کردن،،،؟ ◾️امان... امان …امان از یتیمی،،، امان از اون لحظه ای که،،، مظلومانه اومد گودال قتلگاه،،، ديد عمه جانش زینب،،، داره با بدن،،، بي سر و قطعه قطعه ای صحبت میکنه،،، صدا زدعمه جان،،، این بدن کیه؟ نشناخت بدن باباش و،،، عزیز دلم سکینه جان،،، حق داری نشناسی… «هذا نعش أبيک الحسين» اين بدن بابای مظلومت حسينه،،، ⏹تا اینو شنید،،، خودشو انداخت رو بدن بابا… بابا تو که یتیم نواز بودی ،،، منم دخترت سکینه،،، به قدری ناله زد بیهوش شد،،، وقتی به هوش اومد صدا زد: یا ابتا،،، أنظر الی عمتی المضروبه،،، بابا،،،ببین دارن عمه ام زینب و میزنن،،، صدا زد بابا،،، ما رو بزنن تازیانه بزنن،،، اما مارو میان نامحرما نبرن،،، یه جمله دیگه بگم و التماس دعا،،، اینجا سکینه پیکر بابارو دید،،، بی هوش شد،،، بریم گوشه خرابه شام،،، همنوا بشیم با بی بی رقیه،،، دلا بسوزه برا رقیه سه ساله،،، اونقده بهونه بابارو گرفت،،، نانجیب دستور داد،،، سر بریده حسین و براش ببرید،،، سر بریده باباش و براش بردن،،، رقیه با همون دستای کوچیکش،،، سر بابا رو به دامن گرفت،،، صدا زد،،، 🔻با اشک چشمام میشورم خاکسترای روتو 🔻عمه یادم داد ببوسم زخم رگ گلوتو بابا،،،،کی سرو صورتت و خونی و خاکستری کرده،،،؟ کی رگای گردنت و بریده بابا،،،؟ بابا،،،،چرا پیشونیت جای سنگه ،،،؟ عمه ام زینب،،، خیلی منو میبوسید و گریه میکرد،،، به گمانم به مادرت زهرا هم،،، مثل من تازیانه زده اند،،، بابا،،، ببین حالا به مادرت شبیه تر شده ام،،، چرا؟ آخه صورت منم،،، مثل صورت مادرت کبود شده،،، بابا ،،،،شنیدم مادرت وقتی راه میرفت،،، دست به دیوار میگرفت،،، منم سه سالمه،،، اما وقتی راه میرم،،، دست به دیوار میگیرم،،، اونقدر رقیه با سر بابا درد دل کرد،،، یه وقت دیدن رقیه از دنیا رفت یتیمی درد بی درمان یتیمی یتیمی خواری دوران یتیمی الهی طفل بی بابا نباشد اگر باشد کتک خورده نباشد هرکجا نشسته ای سه مرتبه از سویدای دلت،،، بلند بگو یا حسین،،،