قسمت← ۲۲(قسمت آخر) 🌴امتحان همیشگی🌴 دو سه سال بعد از ماجرایی که برای من پیش آمد و سفری که به بهشت داشتم، مدرک دکترای داروسازی را گرفتم و برای شروع کار به داروخانه دکتر ابراهیمی پور آمدم... ایشان یکی از داروسازان مومن بود و کار کردن با ایشان برای من افتخار... دکتر هم که می دید من به نماز اول وقت و مسائل دینی توجه دارم خیلی خوشحال بود... یک روز آقای ابراهیمی پوربه من گفت: دکتر! من یک فرمانده در جبهه داشتم که خیلی انسان مخلصی بود، اهل کاشمر و اسمش حاج محمد طاهری بود. شما هم که فامیلیتان طاهری است، آیا آن شهید را میشناسی؟! من هم در جوابش گفتم: اسمش را شنیده ام! آقای ابراهیمی پور گفت: حاج محمد طاهری با آن که شش کلاس بیشتر سواد نداشت، اما کلامش تاثیر فراوانی بر روی مردم می گذاشت. جلسات خصوصی برپا می کرد. تمام مردم و تمام تحصیل کرده ها دور او جمع شدند و به همه آنها درس می داد. او آنقدر باسواد و اهل عمل به دستورات دین بود که همه، شاگردی او را می کردند... من که یک عکس از پدرم همراهم بود به او نشان دادم. گفت: بله بله خودش است! نمی دانید چقدر خالص بود! هیچکس از ،محمد طاهری گناه ندیده بود. راستی این عکس را از کجا آوردی؟! گفتم: من هم مثل شما شهید طاهری را دوست دارم و از او خیلی خاطره شنیده ام... داستانهای زیباو تأثیر گذار https://eitaa.com/joinchat/2162622656C7d14b265ef @KanaleDastan https://eitaa.com/KanaleDastan داستان های تربیتی داستان های بلند و کوتاه https://eitaa.com/joinchat/301006916Cad88331e14 ارتباط با ادمین؛ @valayat