66. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم):
اَحِبُّوا الصِّبْیانَ وَ ارْحَمُوهُمْ، وَ اِذا وَ عَدتُموهُمْ شَیْئا فَفُوا لَهُمْ، فَاِنَّهُمْ لا یَدْرونَ اِلاّ اَ نَّکُمْ تَرْزُقونَهُمْ
کودکان را دوست بدارید و با آنان مهربان باشید و هرگاه به آنان وعده دادید، به آن وفا کنید، زیرا آنان، روزى دهنده خود را کسى غیر از شما نمى دانند.
(کافى، ج 6، ص 49، ح 3)
وقتى كه «موسى مرد قبطى» را به قتل رسانيد، فرعونيان نقشه كشيدند تا موسى را به قتل برسانند، موسى عليه السلام از مصر خارج شد و مدت هشت (يا سه) روز در راه بود تا به دروازه شهر مدين رسيد و سختى هاى بسيار كشيد و براى رفع خستگى در زير درختى كه چاهى كنارش بود آرميد.
او مشاهده كرد كه براى آب كشيدن از چاه دو دختر منتظرند تا چوپانان آب گيرند بعد نوبت اينان شود، آمد و فرمود: من براى شما از چاه آب مى كشم و آنان از هر روز زودتر آب را به خانه آوردند.
پدر اين دو دختر حضرت شعيب عليه السلام فرمود: چطور امروز زودتر آب آورديد؟ و گوسفندان را آب داديد آنان قصه آن جوان را
ص: 127
نقل كردند.
فرمود: نزد آن مرد برويد و او را پيش من آوريد تا پاداش كارش را به وى بدهم
آنان نزد موسى عليه السلام آمدند و درخواست پدر را گرفتند و موسى عليه السلام هم بى درنگ به خاطر خستگى و گرسنگى و غريب بودن قبول كرد. دختران به عنوان راهنما جلو راه مى رفتند و موسى عليه السلام به دنبال آنان به راه افتاد و نگاه مى كرد از كدام كوچه و راهى مى روند. چون هيكل و بدن آنان را از پشت نمايان بود حيا و غيرت او را ناگوار آمد و فرمود:
من از جلو مى روم و شما پشت سر من بيائيد، هر كجا ديدى من اشتباه مى روم راه را به من نشان دهيد (يا سنگ ريزه اى در جلوى پاى من بيندازيد، تا راه را تشخيص بدهم) زيرا ما فرزندان يعقوب به پشت زنان نگاه نمى كنيم
چون نزد شعيب عليه السلام آمد و جريان خود را گفت، به خاطر پاداش كار، و نيرومندى جسمانى و حيا و پاكى و امين بودن دختر خود را به ازدواج موسى در آورد. (1)